گنجور

 
سعیدا

اشکی که به گلشن چمن‌آرا نکند کس

زنهار که از دیده تمنا نکند کس

محکم نشود جذبهٔ قلاب محبت

تا از ته دل در دل هم جا نکند کس

بردار ز رخ پرده چو خورشید که هرگز

از سهو دگر یاد مسیحا نکند کس

خوش نعمت عام تو زبان همه را بست

تا از تو دگر شکوهٔ بی‌جا نکند کس

بر عاجز و بیچاره اگر رحم ثواب است

پس رحم چرا بر تو سعیدا نکند کس؟