گنجور

 
صائب تبریزی

حیف است که سر در سر مینانکند کس

با دختر رزعیش دوبالا نکند کس

زان پیش که در خاک رود، قطره خود را

حیف است که پیوسته به دریا نکند کس

در گرگ نبیند اثر جلوه یوسف

تا آینه خویش مصفا نکند کس

دیوانه درین شهر گران است به سنگی

چون سیل چرا روی به صحرا نکند کس؟

در چشم کند خانه، مگس را چو دهی روی

با سفله همان به که مدارا نکند کس

حال دل صائب ز جبین روشن و پیداست

این آینه ای نیست که رسوا نکند کس

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
وحشی بافقی

مغرور کسی به که درت جا نکند کس

وصلی که محالست تمنا نکند کس

نی یوسف مصری تو که در بیع کس آیی

بیعانهٔ جان چیست که سودا نکند کس

روشن نکند چشم کس این طرفه عزیزیست

[...]

سعیدا

اشکی که به گلشن چمن‌آرا نکند کس

زنهار که از دیده تمنا نکند کس

محکم نشود جذبهٔ قلاب محبت

تا از ته دل در دل هم جا نکند کس

بردار ز رخ پرده چو خورشید که هرگز

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه