گنجور

 
سعیدا

فیض از کوچهٔ معشوقه هوا می گیرد

نکهت از طرهٔ او باد صبا می گیرد

به دم صبح فنا هر که شبی هستی داد

فیض ها از نفس صبح بقا می گیرد

جای در دیدهٔ افتادهٔ خود ساز که سرو

در کنار لب جو نشو و نما می گیرد

نشود گم پی اش از دیدهٔ عاشق که ز لطف

هر کجا پای نهد رنگ حنا می گیرد

خرمن سوخته طالع دل بی صبر و سکون

آتش از سنگ اثر از فر هما می گیرد

خط مشکین تو هر چند که آمد ز خطا

نکته بر روی تو از روی خطا می گیرد

دشمن از دست سعیدا نتواند که رود

گر رود از ره تقدیر قضا می گیرد

 
 
 
جهان ملک خاتون

مرغ جان من دلخسته هوا می گیرد

بوی زلف تو هم از باد صبا می گیرد

ماه و خورشید جهان را به یقین می دانم

کز رخ روشن تو نور و ضیا می گیرد

طوبی و نارون اندر چمن باغ بهشت

[...]

کلیم

گر فلک هر چه بما کرده عطا می گیرد

گوشه فقر و فنا را که ز ما می گیرد

زان سعادت که بود لازم ویرانه فقر

خویش را جغد برابر بهما می گیرد

جذبه حرص بطبعی که برد پنجه فرو

[...]

صائب تبریزی

تا دلی از کف ارباب وفا می گیرد

بارها فال ز دیوان حیا می گیرد

گره ناز به ابروی تبسم بستن

غنچه تعلیم ازان بند قبا می گیرد

آن که چندین قفس از نغمه سرایان دارد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه