مرغ جان من دلخسته هوا می گیرد
بوی زلف تو هم از باد صبا می گیرد
ماه و خورشید جهان را به یقین می دانم
کز رخ روشن تو نور و ضیا می گیرد
طوبی و نارون اندر چمن باغ بهشت
از قد و قامت تو نشو و نما می گیرد
ای طبیب دل پردرد نگویی با من
کز من خسته ملال تو چرا می گیرد
آه من گر همه آتش شود ای جان جهان
آب حیوان منی در تو کجا می گیرد
بازِ مهر من مهجور کبوتر بچه ای
در هوای شب وصلت به بلا می گیرد
گفته بودم ز جفایت بنهم سر به جهان
دامن مهر تو ای دوست وفا می گیرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و احساس دلتنگی سروده شده است. شاعر به موجودی اشاره میکند که جان او را گرفته و دلش به یاد معشوق خسته است. بوی زلف معشوق در باد به مشامش میرسد و روشنایی ماه و خورشید را از زیبایی چهره او میداند. شاعر به توصیف زیبایی معشوق و تأثیر آن بر طبیعت و باغ بهشت پرداخته و از درماندگیاش نزد معشوق میگوید. او همچنین احساس میکند که عشقش نسبت به معشوق در دوری، مانند کبوتر بچهای سرگردان است و در نهایت، عشق و وفاداریاش را بیان میکند، به رغم جفاهایی که متحمل شده است.
هوش مصنوعی: پرندهای که نماد روح من است، به شدت ناراحت و غمگین است. او با تغییرات هوا حس میکند و بوی موهای تو را از نسیم صبح استشمام میکند.
هوش مصنوعی: من مطمئنم که ماه و خورشید در جهان، نور و روشنی خود را از چهره درخشان تو میگیرند.
هوش مصنوعی: در باغ بهشت، درختان طوبی و نارون به خاطر قامت و زیبایی تو رشد و شکوفایی مییابند.
هوش مصنوعی: ای پزشک دلهای پر درد، تو با من سخن مگو، زیرا از من خسته و دلگیر هستی و نمیدانم چرا اینقدر غمگینی.
هوش مصنوعی: اگر آه من به همه آتش تبدیل شود، ای عزیز، تو همان آب حیات من هستی که نمیدانم چطور میتوانم آن را در تو بیابم.
هوش مصنوعی: پرندهای که مهر و محبت من را فراموش کرده، مانند جوجه کبوتر بیپناهی است که در تاریکی شب عشق، دچار سختی و مصیبت میشود.
هوش مصنوعی: گفته بودم که به خاطر ظلم و ستمت، سرم را از این دنیا میکشم، اما عشق تو ای دوست، وفاداری را در قلب من زنده میکند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گر فلک هر چه بما کرده عطا می گیرد
گوشه فقر و فنا را که ز ما می گیرد
زان سعادت که بود لازم ویرانه فقر
خویش را جغد برابر بهما می گیرد
جذبه حرص بطبعی که برد پنجه فرو
[...]
تا دلی از کف ارباب وفا می گیرد
بارها فال ز دیوان حیا می گیرد
گره ناز به ابروی تبسم بستن
غنچه تعلیم ازان بند قبا می گیرد
آن که چندین قفس از نغمه سرایان دارد
[...]
فیض از کوچهٔ معشوقه هوا می گیرد
نکهت از طرهٔ او باد صبا می گیرد
به دم صبح فنا هر که شبی هستی داد
فیض ها از نفس صبح بقا می گیرد
جای در دیدهٔ افتادهٔ خود ساز که سرو
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.