گنجور

 
سعیدا

هر که دارد صنمی جور و جفایی دارد

دلبر ماست که مهری و وفایی دارد

در چمن تا به هوای تو روان کردم اشک

سرو تشریفی و گل نشو و نمایی دارد

عاشقی را چه غم از جور و جفای ایام

که به هر حال شبی ماه لقایی دارد

در خرابات بکش باده بگو یا شافی

که از او هر الم و درد دوایی دارد

هیچ کافر نفتد همچو سعیدا در هجر

که عجب بادیه و طرفه هوایی دارد