گنجور

 
سعیدا

هر آن که روی تو را رنگ ارغوانی داد

مرا ز عشق تو رخسار زعفرانی داد

نه رخ نمود، نه آراست قد، نه زلف گشود

به حسن خلق و وفا داد دلستانی داد

ز ضعف مانده ام از راه جستجوی وصالت

به خاک پای تو از دست ناتوانی داد

ز درس عشق تمنای علم محو نمودم

سبق ز مصحف رویش مرا روانی داد

شنو ز شعر سعیدا نوای درد و الم

اگرچه داد مذاق سخن، فغانی داد