گنجور

 
سعیدا

شیخ گر از سنت و فرضانه می‌یابد مراد

پیر ما از شیشه و پیمانه می‌یابد مراد

هر کجا حسن گلوسوزی است با کام من است

شمع چون روشن شود پروانه می‌یابد مراد

مفلسان از سایهٔ بال هما مستغنیند

جغد ما از گوشهٔ ویرانه می‌یابد مراد

زاهدا میخانه چون خلوت سرایت خاص نیست

دایم این جا محرم و بیگانه می‌یابد مراد

بت‌پرستان کام از بت یافتند ای دلبران

آخر از سنگ شما دیوانه می‌یابد مراد

رند از می، عاشق از وی، زاهد از تقوای خشک

از بتی هر کس در این بتخانه می‌یابد مراد

از می بی‌دانه کام خود سعیدا تازه کرد

غیر تا از سبحهٔ صددانه می‌یابد مراد