گنجور

 
سعیدا

تنی بغیر عمل شد برای جان، دوزخ

به مرغ بی پر و بال است آشیان، دوزخ

حضور عاشق مسکین حضور دلدار است

که بی وصال تو باشد مرا جنان دوزخ

بلاکشان غمت را نمی تواند کرد

بهشت منت آسایش و زیان دوزخ

دل بخیل و جبین گشادهٔ درویش

بهشت روی زمین است این و آن دوزخ

نه لایقم به جنان و ز جحیم حیرانم

که می کشد الم از جسم ناتوان دوزخ

دمی به مردم نادان به سیر هشت بهشت

هزار مرتبه به عمر جاودان دوزخ

چه باک ار نشود جنتم حلال اما

حرام باد سعیدا به دوستان دوزخ