گنجور

 
 
 
خواجوی کرمانی

هیچ می دانی چرا اشکم ز چشم افتاده است

زانک پیش هر کسی راز دلم بگشاده است

کارم از دست سر زلف تو در پای اوفتاد

چاره کارم بساز اکنون که کار افتاده است

هر زمان از اشک میگون ساغرم پر می شود

[...]

جلال عضد

شب رو خونی که از چشمم به دور افتاده است

کردمش جا در کنار خود که مردم زاده است

گرچه پروردم به خون دل من او را در دو چشم

آن جگر گوشه به خون هر دم گواهی داده است

می خورندم همچو ساغر خون مدام این همدمان

[...]

صائب تبریزی

بی تزلزل نیست هرکس چون علم استاده است

عشرت روی زمین از مردم افتاده است

تشنه چشمان بحر را سازند در یک دم سراب

حسن محجوب تو چون آیینه را رو داده است؟

با تهیدستان ندارد سختی ایام کار

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
واعظ قزوینی

لوح دنیا از خط مهر و محبت ساده است

ساده تر لوح کسی کو دل بدنیا داده است

داغ یاران، محنت دنیا، نفاق همدمان

جمله اسباب گذشتن از جهان آماده است

گر غرض شهرت نباشد، راه عزلت تنگ نیست

[...]

جویای تبریزی

مانده در جهل مرکب آنکه لوحش ساده است

تیره بودن لازم چشم سفید افتاده است

وصل باشد لازمش حرمان، که گردیده سفید

چشم روزن تا به روی صبحدم افتاده است

بزم می دانند سربازان همت رزم را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه