گنجور

 
صائب تبریزی

چشم مخموری که ما را زهر در پیمانه ریخت

می تواند از نگاهی رنگ صد میخانه ریخت

اشک شادی عذر ما را آخر از صیاد خواست

گرچه در تسخیر ما گوهر به جای دانه ریخت

حیله در شرع محبت بازی خود دادن است

خون خصم خویش را پرویز نامردانه ریخت

تازه گردد داغ عشق از لطف خوبان دگر

خنده گل طشت آتش بر سر پروانه ریخت

لوح می افتد به هر جانب چو مستان خراب

تا که بر خاک شهیدان گریه مستانه ریخت؟

میهمانی کرد مرغان بهشتی را به سنگ

هر که در پیش بط می سبحه صد دانه ریخت

ترک هستی کن که آسوده است از تاراج سیل

هر که پیش از سیل رخت خود برون از خانه ریخت

دامن فانوس در کف، شمع بیرون می دود

تا که از مجلس برون خاکستر پروانه ریخت؟

نقد خالص در محک جولان دیگر می کند

برخورد از عمر هر کس سنگ بر دیوانه ریخت؟

گردش چشم که حیرانم ز هوشش برده بود؟

کاین غزل از خامه صائب عجب مستانه ریخت

 
 
 
غزل شمارهٔ ۹۳۳ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
صائب تبریزی

همین شعر » بیت ۱۰

گردش چشم که حیرانم ز هوشش برده بود؟

کاین غزل از خامه صائب عجب مستانه ریخت

سعیدا

از ره هوش و دل و جان ای سعیدا گوش دار

کاین غزل از خامهٔ صائب عجب مستانه ریخت

صائب تبریزی

پیش ساقی هر که آب رو درین میخانه ریخت

در دل پاک صدف چون ابر نیسان دانه ریخت

آسمان امروز با خونین دلان ناصاف نیست

لاله را در جام اول، درد در پیمانه ریخت

در گلوی شمع، اشک از تنگی جا شد گره

[...]

سلیم تهرانی

در دلم بگذشت و چشمم اشک بی‌تابانه ریخت

زاهدی را گویی از کف سبحهٔ صد دانه ریخت

خانه ام با سوختن خو کرده، گویا روزگار

رنگ این ویرانه از خاکستر پروانه ریخت

دست عقل از حلقه‌ی آشفتگانم دور کرد

[...]

جویای تبریزی

آه کامشب محتسب آب رخ میخانه ریخت

خون عشرت بر زمین بسیار بیرحمانه ریخت

تا به دام عشق او آرام گیرد مرغ دل

دیده ام از قطره های اشک آب و دانه ریخت

خون آدم ریختن بر خاک پیش خوی اوست

[...]

بیدل دهلوی

بسکه از طرز خرامت جلوهٔ مستانه ریخت

رنگ از روی چمن چون باده ازپیمانه ریخت

حسرت وصل تو برد آسایش از بنیاد دل

پرتوشمعت شبیخونی درین ویرانه ریخت

فکر زلفت سینه‌چاکان را ز بس پیچیده است

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از بیدل دهلوی
قصاب کاشانی

چرخ مینا رنگ هر زهری که در پیمانه ریخت

عشق او آورد و در کام من دیوانه ریخت

ریخت مرغ روح بی‌اندازه بر بالای هم

خط و خال او به هر جایی که دام و دانه ریخت

بس خرابی کرد چشمش با دل ما می‌توان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه