پیش ساقی هر که آب رو درین میخانه ریخت
در دل پاک صدف چون ابر نیسان دانه ریخت
آسمان امروز با خونین دلان ناصاف نیست
لاله را در جام اول، درد در پیمانه ریخت
در گلوی شمع، اشک از تنگی جا شد گره
بس که در بزم تو بر بالای هم پروانه ریخت
در زمان شیر مستی طفل بازیگوش من
مهره گهواره جای سنگ بر دیوانه ریخت
فرصت خاریدن سر نیست در پایان عمر
رخت پیش از سیل می باید برون از خانه ریخت
قفل روزی در جوانی بستگی هرگز نداشت
ریخت تا دندان، کلید رزق را دندانه ریخت
آتش یاقوتم، افسردن نمی دانم که چیست
می توان از خون گرمم رنگ آتشخانه ریخت
از هواجویی درین دریای گوهر چون حباب
بر سر من خانه را آخر هوای خانه ریخت
صائب از دیوان من هر صفحه ای میخانه ای است
بس که از کلک سیه مستم سخن مستانه ریخت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف لحظات و احساسات انسانی در میخانه و بزم زندگی میپردازد. شاعر با استفاده از تصاویری زیبا و نمادین، به بیان عواطف و تجربههای خود از عشق، غم و شادی میپردازد. اجزای مختلفی مانند آب، لاله و شمع به کار میرود تا احساساتی مانند درد، عشق و استیصال را به تصویر کشد. در نهایت شاعر به اهمیت زندگی و عبور از دشواریها اشاره میکند و زندگی را به یک میخانه تشبیه میکند که هر صفحهاش داستانی از مستی و شوق را حکایت میکند.
هوش مصنوعی: هر کس که در این میخانه آب را به سوی ساقی میریزد، در دل صدفی پاک و بیآلایش، همچون ابرهای بهاری دانهای میافشاند.
هوش مصنوعی: امروز آسمان برای دلشکستگان ناآرام و ناصاف است و لالهها در اولین فنجان، درد را در خود جای دادهاند.
هوش مصنوعی: در شمع، به خاطر فضای تنگی که دارد، اشک میریزد، چرا که در مجلس تو، پروانهها به صورت جمعی بر روی یکدیگر نشستهاند.
هوش مصنوعی: در زمانی که فرزند شاد و بازیگوش من در خواب بود، مهرههای گهواره را به جای اینکه سنگ بیندازد، روی دیوانه قرار داد.
هوش مصنوعی: در پایان عمر، زمانی برای به تأخیر انداختن کارها وجود ندارد و باید پیش از اینکه زندگی به انتها برسد، آماده باشیم و کارهای لازم را انجام داده و از خانه بیرون بیندازیم.
هوش مصنوعی: در جوانی، روزی هیچ محدودیتی نداشت و کمبودی در این زمینه احساس نمیشد. مانند این که دندانهای ما به شکل طبیعی و بدون هیچ مانعی رشد میکنند، روزی نیز به آسانی به دست میآید.
هوش مصنوعی: من مانند یاقوتی در درونم آتش دارم، اما نمیدانم این احساس چیست. میتوانم از خون گرم خود رنگی برای آتشخانه بریزم.
هوش مصنوعی: در این روزگار پر از درد و مشکل، مانند حبابی هستم که روی امواج دریا شناور است. احساس میکنم که در نهایت، فضای راحت و امن خانهام از دست رفته است.
هوش مصنوعی: از دیوان من، هر صفحه مانند یک میخانه است؛ چون ابزار نوشتن من، که سیاه است، سخنهای نوشیده و مستانه را جاری کرده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
چشم مخموری که ما را زهر در پیمانه ریخت
می تواند از نگاهی رنگ صد میخانه ریخت
اشک شادی عذر ما را آخر از صیاد خواست
گرچه در تسخیر ما گوهر به جای دانه ریخت
حیله در شرع محبت بازی خود دادن است
[...]
در دلم بگذشت و چشمم اشک بیتابانه ریخت
زاهدی را گویی از کف سبحهٔ صد دانه ریخت
خانه ام با سوختن خو کرده، گویا روزگار
رنگ این ویرانه از خاکستر پروانه ریخت
دست عقل از حلقهی آشفتگانم دور کرد
[...]
آه کامشب محتسب آب رخ میخانه ریخت
خون عشرت بر زمین بسیار بیرحمانه ریخت
تا به دام عشق او آرام گیرد مرغ دل
دیده ام از قطره های اشک آب و دانه ریخت
خون آدم ریختن بر خاک پیش خوی اوست
[...]
بسکه از طرز خرامت جلوهٔ مستانه ریخت
رنگ از روی چمن چون باده ازپیمانه ریخت
حسرت وصل تو برد آسایش از بنیاد دل
پرتوشمعت شبیخونی درین ویرانه ریخت
فکر زلفت سینهچاکان را ز بس پیچیده است
[...]
چرخ مینا رنگ هر زهری که در پیمانه ریخت
عشق او آورد و در کام من دیوانه ریخت
ریخت مرغ روح بیاندازه بر بالای هم
خط و خال او به هر جایی که دام و دانه ریخت
بس خرابی کرد چشمش با دل ما میتوان
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.