گنجور

 
صائب تبریزی

رزق ملایک است نوای رسای ما

چون می شود بلند نگردد نوای ما؟

با آن که عمرهاست ازان بزم رفته ایم

بتوان سپند سوخت ز گرمی به جای ما

بر دل هزار نشتر الماس می خوریم

خاری اگر شکسته شود زیر پای ما

لرزد چنان که بر گهر خویش جوهری

بر آبروی فقر و قناعت گدای ما

صد پیرهن ز گرد کسادی گرانترست

در چشم این سیاه دلان توتیای ما

شبنم برد به دامن ما همچو گل نماز

بلبل کند ز غنچه گل متکای ما

جنگ گریز می کند از کاه، کهربا

در عهد بی نیازی طبع رسای ما

ویرانتریم ازان که کسی قصد ما کند

آهسته سیل پای کشد از قفای ما

هر چند عاجزیم، در آزار ما مکوش

آتش شکسته دل شود از بوریای ما

خورشید را به هاله آغوش می کشیم

کوتاه نیست همت دست دعای ما

صائب کسی است اهل بصیرت که نگذرد

بیگانه وار از سخن آشنای ما

 
 
 
غزل شمارهٔ ۷۹۱ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
عبید زاکانی

در ما به ناز می‌نگرد دلربای ما

بیگانه‌وار میگذرد آشنای ما

بی‌جرم دوست پای ز ما درکشیده باز

تا خود چه گفت دشمن ما در قفای ما

با هیچکس شکایت جورش نمیکنم

[...]

ابن حسام خوسفی

ای غافل از بلای دل مبتلای ما

جز مبتلا کسی نرسد در بلای ما

ممکن نباشد از سر کوی تو رفتنم

آری مقیّدست به زلف تو پای ما

حجاج اگر به کعبه بیت الحرم روند

[...]

شیخ بهایی

مرحبا ای عشق خوش سودای ما

ای طبیب جمله علت های ما

صائب تبریزی

صبح جهان بود نفس غم زدای ما

جان تازه می شود زدم جانفزای ما

بیدار شد ز خواب گرانجان بی غمی

هر کس شنید ناله دردآشنای ما

ته جرعه ای بود که به خاکش فشانده اند

[...]

اسیر شهرستانی

گرد فتادگی شده بال همای ما

منت نمی کشد ز کسی مدعای ما

با چاکهای سینه به محشر نمی رویم

تا رنگ و بوی گل نشود خونبهای ما

حیرت ندیدگی گل گلزار وحشت است

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه