گنجور

 
صائب تبریزی

از بس سترد گرد ملال از جبین ما

در زیر خاک ماند چو دام آستین ما

چشم ستاره جوهر آزار ما نداشت

روزی که بود باده لعلی نگین ما

از اضطراب ما دل سنگ آب می شود

جای ترحم است به پهلونشین ما

نخجیر ما ز سایه خود طبل می خورد

صیاد کرده است عبث در کمین ما

آفت به گرد خرمن ما هاله بسته است

با برق در تلاش بود خوشه چین ما

دل را به نقد از الم نسیه می کشد

کاری که می کند نظر دوربین ما

صائب چرا ز فکر هم آواز خون خوریم؟

ز اهل سخن بس است خروشی قرین ما

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۷۸۸ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
نسیمی

ای روز و شب خیال رخت همنشین ما

جاوید باد عشق جمالت قرین ما

آن دم که بود نقش وجودم عدم هنوز

مهر تو بود مونس جان حزین ما

ما سجده پیش قبله روی تو می کنیم

[...]

اسیری لاهیجی

ای پرتو جمال تو نورالیقین ما

گیسوی عنبرین تو حبل المتین ما

افسون غمزه تو دلم را ز ره ببرد

چشمت برهزنی شده سحر مبین ما

ز ابرو و غمزه چشم تو چون ترک فتنه جو

[...]

بیدل دهلوی

پر تشنه است حرص فضولی‌کمین ما

یارب عرق به خاک نریزد جبین ما

آه از حلاوت سخن وخلق بی‌تمیز

آتش به خانهٔ که زند انگبین ما

عمری‌ست با خیال‌گر و تاز پهلویم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از بیدل دهلوی
سعیدا

برد آرزو خرمن ما خوشه چین ما

از دست نارسا ننمود آستین ما

آیینهٔ نمونهٔ تمثال حیرتیم

چون آب موج خیز نباشد جبین ما

از شکر و صبر ذائقهٔ ما گرفته حظ

[...]

صفای اصفهانی

ذیل طلب نیافته دست یقین ما

بگرفت دست عشق سر آستین ما

شد آستین عشق بدامان معرفت

پیوسته از تحقق حق الیقین ما

از معرفت کشید بسر منزل فنا

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه