گنجور

 
صائب تبریزی

خرابم کرده چشم نیم مستی

که دارد همچو مژگان پیشدستی

شرابی خاص در پیمانه دارد

ز چشم مست او هر می پرستی

پریزادی است مژگانت که از چشم

گرفته در بغل آهوی مستی

درین پستی چه می کردم چو شهباز

نمی دادم اگر دستی به دستی

سرافرازی رسد آزاده ای را

که دارد در بغل چون سرودستی

ز نقصان می پذیرد مه تمامی

درستی ها بود در هر شکستی

تزلزل نیست در اطوار عاشق

بنای عشق را نبود نشستی

زبون آرزو تا کی توان بود؟

چه عاجزمانده ای در خار بستی؟

ز خود تا نگذری صائب چو مردان

اگر در کعبه باشی بت پرستی