گنجور

 
صائب تبریزی

زمین از ترکتاز او غباری

فلک از کاروانش شیشه باری

بهشت از گلشن لطفش نسیمی

جحیم از آتش قهرش شراری

بهار از گلستانش برگ سبزی

خزان از دفتر او رقعه داری

به هر سو همچو خالش تیره روزی

به هر جانب چو زلفش بی قراری

بود یک چاربرگه چار عنصر

در آن گلشن که او دارد قراری

خرابات است کاسه سرنگونی

که از بزمش فتاده برکناری

به گلشن داد رخساری گشاده

به گلخن داد چشم سرمه داری

به سنبل خاطر آشفته بخشید

به شبنم داد چشم اشکباری

خداوندا به صائب رحمتی کن

که شد یک قطره خوی از شرمساری

 
 
 
ناصرخسرو

جهان را نیست جز مردم شکاری

نه جز خور هست کس را نیز کاری

یکی مر گاو بر پروار را کس

جز از قصاب ناید خواستاری

کسی کو زاد و خورد و مرد چون خر

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ناصرخسرو
باباطاهر

به‌مو واجی چرا ته بیقراری

چو گل پروردهٔ باد بهاری

چرا گردی به‌کوه و دشت و صحرا

به‌جان او ندارم اختیاری

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از باباطاهر
انوری

ندارم جز غم تو غمگساری

نه جز تیمار تو تیمارداری

مرا از تو غم تو یادگارست

از این بهتر چه باشد یادگاری

بدان تا روزگارم خوش کنی تو

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه