گنجور

 
صائب تبریزی

شوخ و میخواره و شبگرد و غزلخوان شده ای

چشم بد دور که سرفتنه دوران شده ای؟

هر چه در خاطر عاشق گذرد می دانی

خوش ادایاب و ادافهم و ادادان شده ای

تو که هرگز سخن اهل سخن نشنیدی

چون سخنساز و سخن فهم و سخندان شده ای؟

تو که از خانه ره کوچه نمی دانستی

چون چنین راهزن و رهبر و ره دان شده ای

تو که از شرم در آیینه ندیدی هرگز

به اشارات که این طور شفادان شده ای؟

تا پریروز شکرخند نمی دانستی

این زمان صاحب چندین شکرستان شده ای

بر نهال تو صبا دوش به جان می لرزید

این زمان بارور از میوه الوان شده ای

پیش ازین بود نگاه تو به یک دل محتاج

این زمان دلزده زین جنس فراوان شده ای

بود آواز تو چون خنده گل پرده نشین

چه ز عشاق شنیدی که نواخوان شده ای؟

یوسف از قافله حسن تو غارت زده ای است

به دعای که چنین صاحب سامان شده ای؟

جای قد، سرو خجالت کشد از روی بهار

تا تو چون آب درین باغ خرامان شده ای

دل و جان خواه ز عشاق که با آن رخ و زلف

لایق صد دل و شایسته صد جان شده ای

می توان مرد برای تو به امید حیات

که ز خط خضر و ز لب عیسی دوران شده ای

از ادای سخن و از نگه عذرآمیز

می توان یافت که از جور پشیمان شده ای

چون فدای تو نسازد دل و دین را صائب؟

که همان طور که می خواست بدانسان شده ای

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۶۸۰۰ به خوانش زهرا ذوالقدر
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
صائب تبریزی

طعمه مور شوی گر چه سلیمان شده ای

زال می گردی اگر رستم دستان شده ای

ای که چون موج به بازوی شنا می نازی

عنقریب است که بازیچه طوفان شده ای

عالم خاک به جز صورت دیواری نیست

[...]

جویای تبریزی

ای دل از فیض محبت چه بسامان شده ای

عشقت آن مایه نیفشرد که عمان شده ای

خواب آسایشی از خویش دگر چشم مدار

کز خیال لبش ای دیده نمکدان شده ای

نگذری تا ز رعونت نچشی لذت درد

[...]

فروغی بسطامی

امشب ای زلف سیه سخت پریشان شده‌ای

مگر آگه ز دل بی سر و سامان شده‌ای

گر ز دست تو به هر حلقه دلی لرزان نیست

پس چرا با همه تاب این همه لرزان شده‌ای

هم گره بر کمر سرو خرامان زده‌ای

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه