گنجور

 
صائب تبریزی

طعمه مور شوی گرچه سلیمان شده‌ای

زال می گردی اگر رستم دستان شده‌ای

ای که چون موج به بازوی شنا می نازی

عنقریب است که بازیچه طوفان شده‌ای

عالم خاک بجز صورت دیواری نیست

چه درین صورت دیوار تو حیران شده‌ای؟

دست در دامن دریای کرم زن، ورنه

تشنه می میری اگر چشمه حیوان شده‌ای

می کند هستی فانی ترا باقی، مرگ

تو چه از دولت جاوید گریزان شده‌ای؟

چرخ نه جامه فانوس مهیا کرده است

بهر شمع تو، تو از بهر چه گریان شده‌ای؟

مصر عزت به تمنای تو نیلی پوش است

چه بدآموز به این گوشه زندان شده‌ای؟

چرخ و انجم به دو صد چشم ترا می‌جوید

در زوایای زمین بهر چه پنهان شده‌ای؟

آسیای فلک از بهر تو سرگردان است

تو ز اندیشه روزی چه پریشان شده‌ای؟

شکوه از درد نمودن گل بی دردیهاست

شکر کن شکر که شایسته درمان شده‌ای

بود سی پاره اجزای تو هر یک جایی

این چنین جمع به سعی که چو قرآن شده‌ای؟

کمر و تاج به هر بی سروپایی ندهند

به چه خدمت تو سزاوار دل و جان شده‌ای؟

دامن دولت خورشید چو شبنم به کف آر

چه مقید به تماشای گلستان شده‌ای؟

چون به میزان قیامت همه را می‌سنجند

بهر سنجیدن مردم تو چه میزان شده‌ای؟

بیخودی جامه فتح است درین خارستان

تو درین خانه زنبور چه عریان شده‌ای؟

پیش عفو و کرم و رحمت یزدان صائب

کم گناهی است که از جرم پشیمان شده‌ای؟

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
صائب تبریزی

شوخ و میخواره و شبگرد و غزلخوان شده ای

چشم بد دور که سرفتنه دوران شده ای؟

هر چه در خاطر عاشق گذرد می دانی

خوش ادایاب و ادافهم و ادادان شده ای

تو که هرگز سخن اهل سخن نشنیدی

[...]

جویای تبریزی

ای دل از فیض محبت چه بسامان شده ای

عشقت آن مایه نیفشرد که عمان شده ای

خواب آسایشی از خویش دگر چشم مدار

کز خیال لبش ای دیده نمکدان شده ای

نگذری تا ز رعونت نچشی لذت درد

[...]

فروغی بسطامی

امشب ای زلف سیه سخت پریشان شده‌ای

مگر آگه ز دل بی سر و سامان شده‌ای

گر ز دست تو به هر حلقه دلی لرزان نیست

پس چرا با همه تاب این همه لرزان شده‌ای

هم گره بر کمر سرو خرامان زده‌ای

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه