شنیدم بلبل خود را ستایش کرده ای جایی
میان عندلیبان دگر افتاده غوغایی
من و عقل نخستین را به جنگ یکدگر افکن
ز من تیغ زبان در کار بردن وز تو ایمایی
ز طبع موشکافم شانه پشت دست می خاید
به گردم کی رسد همچون صبا هر بادپیمایی؟
چراغ دودمان شهرتم از شعله فطرت
ندارد آسمان امروز چون من نکته پیرایی
به دیوان خیابانش سراسر گشته ام صائب
ندارد بوستان چون مصرع من سرو رعنایی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به تمجید از بلبل و غوغایی که در بین دیگر پرندگان به راه افتاده اشاره میکند. او خود و عقلش را به جدال میکشاند و به استفاده از زبان و بیان نوین دعوت میکند. شاعر از طبع و خلاقیت خود سخن میگوید و بر این نکته تأکید میکند که هیچ آسمانی به زیبایی شعر و هنر او نمیتواند باشد. در نهایت، او به سرودههایش اشاره کرده و میگوید که شعرش از هر بوستانی زیباتر و دلرباتر است.
هوش مصنوعی: شنیدم که تو از بلبل تعریف کردهای و در میان قناریها و پرندگان دیگر، جنب و جوشی به پا شده است.
هوش مصنوعی: من را و عقل اولیه را به نزاع و جدل وادار کن، که من از زبانم برای به کار بردن شمشیری استفاده میکنم و تو هم در این جنگ نقشی داری.
هوش مصنوعی: به خاطر روح کنجکاو و حساس خودم، دستم را پشت گردن میزنم. کی خواهد رسید که مانند نسیم صبا، هر بادبازی به من نزدیک شود؟
هوش مصنوعی: چراغ خانواده و شهرت من از ذات و طبیعتی که دارم روشن نمیشود. امروز آسمان به زیبایی من چون یک نکته زینتی نگاه نمیکند.
هوش مصنوعی: من در خیابانهای او به دنبال دیوانگیام گشتم، اما هیچ باغی وجود ندارد که زیباییاش به پای زیبایی من برسد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بهار آمد من و هر روز نو باغی و نو جایی
به گشتن هر زمان عزمی به بودن هر زمان رایی
قدح پر باده رنگین به دست باده پیمایی
چو مرغ از گل به گل هر ساعتی دیگر تماشایی
نگاری با من و رویی نه رویی بلکه دیبایی
[...]
شبی تاری چو بیساحل دمان پر قیر دریائی
فلک چون پر ز نسرین برگ نیل اندوده صحرائی
نشیب و توده و بالا همه خاموش و بیجنبش
چو قومی هر یکی مدهوش و درمانده به سودائی
زمانه رخ به قطران شسته وز رفتن برآسوده
[...]
ایا بی حد و مانندی که بی مثلی و همتایی
تو آن بی مثل و بی شبهی که دور از دانش مایی
ز وهمی کز خرد خیزد تو زان وهم و خرد در وی
ز رایی کز هوا خیزد تو دور از چشم آن رایی
پشیمانست دل زیرا که تو اسرارها دانی
[...]
خرد را دوش میگفتم که ای اکسیر دانایی
همت بیمغز هشیاری همت بیدیده بینایی
چه گویی در وجود آن کیست کو شایستگی دارد
که تو با آب روی خویش خاک پای او شایی
کسی کاندر جهان بیهیچ استکمال از غیری
[...]
زهی اخلاق تو محمود همچون عقل و دانائی
زهی ایام تو مشکور همچون عهد برنائی
امام شرق رکن الدینکه سوی حضرتت دایم
خطاب انجم و چرخست مولانا و مولائی
اضافت با کف رادت ز گیتی گنج پردازی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.