گنجور

 
صائب تبریزی

اگر چه خوش نبود سیر بوستان تنها

گرفته ایم اجازت ز باغبان تنها

بهار عمر، ملاقات دوستداران است

چه حظ کند خضر از عمر جاودان تنها؟

دلم به پاکی دامان غنچه می لرزد

که بلبلان همه مستند و باغبان تنها

دل مرا به نسیم حمایتی دریاب

که یافته است بهار مرا خزان تنها

سزای خیره نگاهان به آه من بگذار

که بارها زده بر قلب آسمان تنها

اگر حیا دهدم فرصت سخن، دارم

هزار حرف زبانی به آن دهان تنها

من و دو چشم تر و خاک کربلا صائب

ز عافیت طلبان سیر اصفهان تنها

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
جامی

برفت عقل و دل و دین و ماند جان تنها

چو آن غریب که ماند ز کاروان تنها

چو خوان درد نهادی خیال را بفرست

که منعمان ننشانند میهمان تنها

حدیث موی میانان چو در میان آید

[...]

طغرای مشهدی

چو باغ کاغذی این باغ آنچنان تنگ است

که نیست چارحدش جای باغبان تنها

به غیر آینه کآمد به سیر باغ رخت

نرفته هیچ ظریفی به گلستان تنها

آذر بیگدلی

زمام ناقه گرفته است ساربان تنها

فغان کنم، نکند تا جرس فغان تنها

ز رفتنت بزمین زد مرا چو فرصت یافت

بیا که بیتو مرا دیده آسمان تنها

بگرد محملم اخیار راه اگر بدهند

[...]

سحاب اصفهانی

دلم ز سینه برون رفت و جان بود تنها

چو بلبلی به قفس از هم آشیان تنها

به یاری تو کنونم کشد خوشا وقتی

که بود دشمن جان من آسمان تنها

اگر به کشتن خلق جهان چنان کوشی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه