گنجور

 
صائب تبریزی

اگر چه خوش نبود سیر بوستان تنها

گرفته ایم اجازت ز باغبان تنها

بهار عمر، ملاقات دوستداران است

چه حظ کند خضر از عمر جاودان تنها؟

دل به پاکی دامان غنچه می لرزد

که بلبلان همه مستند و باغبان تنها

دل مرا به نسیم حمایتی دریاب

که یافته است بهار مرا خزان تنها

سزای خیره نگاهان به آه من بگذار

که بارها زده بر قلب آسمان تنها

اگر حیا دهدم فرصت سخن، دارم

هزار حرف زبانی به آن دهان تنها

من و دو چشم تر و خاک کربلا صائب

ز عافیت طلبان سیر اصفهان تنها