گنجور

 
صائب تبریزی

ای چشم تو خونریزتر از دور زمانه

مژگان ترا مردمک دیده نشانه

مجروح دم تیغ ترا مژده کشتن

پیغام صبوحی است به مخمور شبانه

می بود اگر با دل صد چاک چه می شد؟

ربطی که سر زلف ترا هست به شانه

خال تو کمر بسته به دل بردن عشاق

چون مور حریصی که برد دانه به خانه

عاشق حذر از آه هوسناک ندارد

کز تیر هوایی بود آسوده نشانه

زلف تو چنین گر دل عشاق کند خون

سرپنجه مرجان شود از زلف تو شانه

پروانه پرسوخته می بود فلک ها

می داشت اگر آتش حسن تو زبانه

مژگان تو از دیده و دل گشت ترازو

هر چند به تیری نتوان زد دو نشانه

در رفتن هوش است عجب طبل رحیلی

آواز دف و بانگ نی و صوت چغانه

صائب نکشی تا به گریبان سر خود را

هرگز نبری گوی سعادت ز میانه

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode