سر در کف پایت نهم، ای یار یگانه
روزی که درآیی ز درم مست شبانه
در صورت خوبان همه نوریست الهی
از شمع رخت میزند آن نور زبانه
با چشم تو یک رنگ چو گشتیم به مستی
جز چشم تو ما را که برد مست به خانه؟
هر چند که جان را بر لعل تو بها نیست
شرطیست که امروز نجوییم بهانه
آنی تو، که جز با تو درین ملک ندیدیم
خوی ملکی با کس و روی ملکانه
جز یاد جمالت همه ذوقست خرافات
جز قصهٔ عشقت همه بادست و فسانه
با غمزهٔ رویت سخن خال نگوییم
زنهار! که ما غره نگشتیم به دانه
آنجا مطلب روزه و تسبیح، که در روی
آواز مغنی بود و جام مغانه
با اوحدی امروز یکی باش، که مردم
از دور نگویند: فلان بود و فلانه
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به عشق و زیبایی معشوق پرداخته و شاعر در آن احساسات عمیق و شوق دیدار یار را بیان میکند. او از نور و زیبایی صورت معشوق سخن میگوید و تأکید میکند که هیچ چیزی به اندازه چشمهای او برایش اهمیت ندارد. در شعر، به ناپایداری دنیا و بیاساس بودن اغواگریها اشاره شده و از آنجا که تنها یاد معشوق برای شاعر ارزشمند است، او به دنبال چیزهای بیاساس دیگر نیست. در نهایت، شاعر دعوت میکند که در کنار معشوق به یکپارچگی برسند و از قضاوتهای دیگران دور بمانند.
هوش مصنوعی: من سر را بر پای تو میگذارم، ای یار بینظیر، روزی که از در وارد شوی، در حالتی مست و شاداب خواهم بود.
هوش مصنوعی: در چهرهی دلرباهای خوب، نوری الهی وجود دارد که از زیبایی تو میتابد و مانند شعلهای میدرخشد.
هوش مصنوعی: وقتی که ما با نگاه تو در حال خوشی و سرخوشی بودیم، جز نگاه تو چه کسی میتواند ما را در این حالت به خانه ببرد؟
هوش مصنوعی: هرچند زندگی و جان ما ارزش لعل تو را ندارد، اما امروز باید قرار بگذاریم که به دنبال دلیل خاصی برای گفتگو نباشیم.
هوش مصنوعی: تو همین هستی که در این سرزمین جز با تو چیزی ندیدیم. ویژگیهای سلطنت و بزرگی را با کسی جز تو ندیدیم.
هوش مصنوعی: جز یاد زیبایی تو، همه چیز بیمعنا و بیارزش است. جز داستان عشق تو، همه چیز فریبی بیش نیست و بیاساسی دارد.
هوش مصنوعی: با ناز و عشوهٔ چهرهات، هرگز دربارهٔ داغ دلمان حرف نخواهیم زد؛ زیرا ما فریب ظاهر را نخوردهایم و در دام آن نیفتادهایم.
هوش مصنوعی: در آنجا سخن از روزه و تسبیح به میان میآید، جایی که صدای آوازخوانی همراه با شرابخوری و لذت بخش است.
هوش مصنوعی: امروز با اوحدی یکی شو و طوری رفتار کن که مردم از دور نتوانند تشخیص دهند که تو کیستی و او کیست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای خواجه عمید زَمَن و فخر زمانه
ای صاحب آزاده و زیبا و یگانه
مر فضل تو را نیست پدیدار کرانه
تو زنده و فضل تو در آفاق فسانه
رندان همه جمعند در این دیر مغانه
درده تو یکی رطل بدان پیر یگانه
خون ریزبک عشق در و بام گرفتهست
و آن عقل گریزان شده از خانه به خانه
یک پرده برانداخته آن شاهد اعظم
[...]
ای ترک پریچهره از آن جام شبانه
در ده بصبوحی می گلرنگ مغانه
گفنی که بده جان ز پی بوسه و بستان
بستان و بده تا کی از این عذر و بهانه
جان بر طبق شوق نهم پیش تو روزی
[...]
دی آن بت کافر بچه با چنگ و چغانه
می رفت بسر وقت حریفان شبانه
بر لاله زنیلش اثر داغ صبوحی
بر ماه ز مشکش گره جعد مغانه
یاقوت بمی شسته و آراسته خورشید
[...]
معشوقه به چنگ آر و می و چنگ و چغانه
کاحوال جهان جمله فسون است و فسانه
ساقی به می از لوح دلم عقل فروشوی
تا چند غم عالم و افسوس زمانه
کوته نظران چهره مقصود نبینند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.