گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صائب تبریزی

بگشا ز بال همت عالی مکان گره

تا کی شوی چو بیضه درین آشیان گره؟

هر مشکلی ز صدق طلب باز می شود

ماند کی از حباب بر آب روان گره؟

سنگ نشان به دامن منزل رسید و ما

در راه گشته ایم ز خواب گران گره

قطع طریق عشق به قدر تأمل است

هر چند می شود ز کشیدن عنان گره

جوش نشاط از دل خم کم نمی شود

طوفان درین تنور بود جاودان گره

از رهبر و دلیل بود سیل بی نیاز

در راه شوق نیست ز سنگ نشان گره

سختی نمی رسد به قناعت رسیدگان

در لقمه هما نشود استخوان گره

این عقده ها که در دل مردم فتاده است

چون وا شود، زمین گره و آسمان گره

فتح سخن به پنجه تدبیر خلق نیست

ناخن چگونه باز کند از زبان گره؟

نتوان به دست عقده ز کار جهان گشود

کو برق تا گشاید ازین نیستان گره؟

بایست عقده باز شود از دل جرس

از دل شدی گشوده اگر از فغان گره

آسان نمی توان گره از موی باز کرد

چون وا شود مرا ز دل ناتوان گره؟

در گام اولین، کمر راه بشکند

رهرو کند چو دامن خود بر میان گره

صائب سری برآر که فرصت ز دست رفت

تا کی شوی چو غنچه درین گلستان گره؟