چشمی که فتاد بر لقای تو
شد مشرق گوهر از صفای تو
هر روز هزار باد می میرد
هر کس که نمرد از برای تو
جان داد به خضر چشمه حیوان
از غیرت لعل جانفزای تو
می شد چو شکوفه مغزها رقصان
می داشت بهار اگر هوای تو
پیوسته به آب خضر شد جویش
جان داد کسی که زیر پای تو
بر خاک چو برگ لاله می ریزد
خونی که نمی شود حنای تو
می کرد هزار باغبان در خاک
گل را می بود اگر وفای تو
می داشت بصیرتی اگر رضوان
می داد بهشت رونمای تو
صیاد ترا چو آهوی مشکین
بوی تو بس است رهنمای تو
پای اندازی است اطلس گردون
در رهگذر برهنه پای تو
آیینه به آب چشم درماند
بی پرده اگر شود لقای تو
شمشیر برهنه می شود در دل
آبی که خورند بی رضای تو
اکسیر حیات جاودان دارد
چشم صائب ز خاک پای تو
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای گشته ز تابش صفای تو
آیینهٔ روی ما قفای تو
بادست به دست آب و آتش را
با صفوت و نور خاکپای تو
با تو چه کند رقیب تاریکت
[...]
سهل است سنائیا سنای تو
وین قدر و فضیلت و بهای تو
نزدیک کسی که او خرد دارد
کمتر ز بهیمه (ای) بهای تو
اشعار ترا بجملگی دیدم
[...]
ای گشته اسیر در بلای تو
آن کس که زند دم ولای تو
عشّاق جهان همه شده واله
در عالم عزّ و کبریای تو
بر قصه عاشقان خود بر زن
[...]
ای آنکه بنزد عقل فاضلتر
از آب حیات خاک پای تو
تشویر همی خورد بهشت الحق
از مجلس بزم دلگشای تو
بگشاده ملک زبان بمدح تو
[...]
چون نیست کسی مرا به جای تو
ترک همه گفتم از برای تو
نور دل من ز عکس روی توست
تاج سر من ز خاک پای تو
خوش خوش بربود جان شیرینم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.