گنجور

 
صائب تبریزی

خامش گویا بود چشم سخنگوی تو

نقطه بسم الله است خال بر ابروی تو

خال سیه فام تو مرکز وحدت بود

دایره کثرت است سلسله موی تو

نعل در آتش نهد بر ورق برگ گل

شبنم آسوده را شوق گل روی تو

پنجه مرجان کند شانه شمشاد را

از دل خون گشتگان سلسله موی تو

عطسه پریشان کند مغز غزالان چین

گر به ختا بگذرد نکهت گیسوی تو

پرده گوش مرا چون ورق لاله کرد

از سخن آتشین لعل سخنگوی تو

گر نبرد شمع پیش پرتو رخساره ات

شانه کند راه گم در خم گیسوی تو

پرده بیگانگی چند بود در میان؟

سوختم، از جیب گل چند کشم بوی تو؟

تا اثر از ماه نو بر ورق چرخ هست

قبله صائب بود گوشه ابروی تو