گنجور

 
صائب تبریزی

خامش گویا بود چشم سخنگوی تو

نقطه بسم الله است خال بر ابروی تو

خال سیه فام تو مرکز وحدت بود

دایره کثرت است سلسله موی تو

نعل در آتش نهد بر ورق برگ گل

شبنم آسوده را شوق گل روی تو

پنجه مرجان کند شانه شمشاد را

از دل خون گشتگان سلسله موی تو

عطسه پریشان کند مغز غزالان چین

گر به ختا بگذرد نکهت گیسوی تو

پرده گوش مرا چون ورق لاله کرد

از سخن آتشین لعل سخنگوی تو

گر نبرد شمع پیش پرتو رخساره ات

شانه کند راه گم در خم گیسوی تو

پرده بیگانگی چند بود در میان؟

سوختم، از جیب گل چند کشم بوی تو؟

تا اثر از ماه نو بر ورق چرخ هست

قبله صائب بود گوشه ابروی تو

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
امیرخسرو دهلوی

نوبت خوبی زدند در شب گیسوی تو

فتنه عسس گشت باز گرد سر کوی تو

گر به ترازوی چرخ دست رسد مر مرا

حسن تو یکسو نهم، مه به دگر سوی تو

روی مرا زرد کرد روی تو منکر شود

[...]

بلند اقبال

بسته دلم را به بند حلقه گیسوی تو

کرده قدم را کمان حالت ابروی تو

سرورود دررکوع گر تو درآئی به باغ

مه ننماید طلوع پیش مه روی تو

عاریه بگرفته رنگ سرخ گل از عارضت

[...]

صغیر اصفهانی

ای دل من مبتلا در خم گیسوی تو

خون رود از دیده‌ام ز حسرت روی تو

ز کشتنم نیست غم ولی از آنم ملول

که میرسد زین عمل رنج ببازوی تو

نشسته‌ام منتظر بلکه صبا آورد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه