گنجور

 
صائب تبریزی

ای شاخ گل شکسته طرف کلاه تو

پیچ و خم بنفشه ز خط سیاه تو

بوی گل از ادب نکند پای خود دراز

در سایه گلی که بود خوابگاه تو

از پیچ و تاب حلقه کند نام آفتاب

خطی که گشت هاله رخسار ماه تو

خون همچو نافه در جگرش مشک می شود

پیچد به هر دلی که خط دل سیاه تو

دیگر شکسته دل خود را نکرد راست

افتاد چشم هر که به طرف کلاه تو

در چشم اهل دید، خیابان جنت است

هر چاک سینه ای که شود شاهراه تو

فردا چه خاکهای ندامت به سر کند

امروز هر دلی که نشد خاک راه تو

دل چون جهد ز بند تو بیدادگر، که هست

یک حلقه چشم شوخ ز دام نگاه تو

با قامت خمیده ازین در کجا رود؟

صائب که باخت نقد جوانی به راه تو