گنجور

 
صائب تبریزی

چو دیگران نه به ظاهر بود عبادت ما

حضور قلب نمازست در شریعت ما

ازان ز دامن مقصود کوته افتاده است

که پیش خلق درازست دست حاجت ما

نکرده ایم چو شبنم بساطی از گل پهن

چو غنچه بر سر زانوست خواب راحت ما

چو عنکبوت، مگس را نمی کنیم قدید

هماشکار بود جذبه قناعت ما

نهال خوش ثمر رهگذار طفلانیم

که برگریز بود موسم فراغت ما

اگر در آتش سوزان هزار غوطه خورد

صدا بلند نسازد سپند غیرت ما

تلاش گوشه عزلت ز تنگ خلقی هاست

وگرنه بهر خدا نیست کنج عزلت ما

که سرو قد ترا راه می تواند زد؟

ز جلوه تو شود نقد اگر قیامت ما

چراغ رهگذریم اوفتاده در ره باد

که تا به سایه دستی کند حمایت ما؟

ازان به دامن صحرا شکسته ایم قدم

که عالمی شود آسوده از ملامت ما

درین حدیقه گل، صائب از مروت نیست

که غنچه ماند در جیب، دست رغبت ما