گنجور

 
صائب

ازان دو سلسله عنبرین گره بگشا

ز کار شهپر روح الامین گره بگشا

میان اگر نکنی باز، اختیار از توست

به حق خنده گل کز جبین گره بگشا!

گرهگشای کریمان، کف سؤال بود

ز کار خرمنم ای خوشه چین گره بگشا

گره به هستی موهوم چون حباب مزن

بگیر ناخنی از موج و این گره بگشا

کلید قفل تو در اندرون خانه توست

به زور همت خود از جبین گره بگشا

چو شمع بر سر این نیم جان چه می لرزی؟

ز رشته نفس واپسین گره بگشا

صریر خامه صائب دلی گرفته نهشت

اگر تو عقده گشایی، چنین گره بگشا

 
 
 
غزل شمارهٔ ۶۵۱ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
جویای تبریزی

ز زلف و کاکلت ای نازنین گره بگشا

زکار عاشق زار حزین گره بگشا

گره شد به دلم مطلبی خداوندا

تو با انامل فض خود این گره بگشا

زبان شکوه ببند و به داده خوشدل باش

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه