گنجور

 
صائب تبریزی

هر که را دل آب شد از روی آتشناک او

شبنم گلزار جنت گشت چشم پاک او

سر برآورده است اینجا از گریبان بهشت

هر که را باشد سری با حلقه فتراک او

باده لعلی که خون در ساغر من می کند

تازه رو از گریه شادی است دایم تاک او

دامن حیرت به دست آور که سر عشق را

درنیابی تا نگردی عاجز از ادراک او

ناتوانی را که شد افتادگی ها دستگیر

روی دریا شد کبد از سیلی خاشاک او

بنده کوی خراباتم که می سازد گهر

هر که ریزد تخم اشکی در زمین پاک او

این چنین کز باده نازست صائب یار مست

کی به فکر عاشقان افتد دل بی باک او؟

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
حسین خوارزمی

جان خود قربان به تیغ جان‌ستانش می‌کنم

تا بدین حیلت ببندم خویش بر فتراک او

هر کجا عشقش کشد حاشا که از وی سرکشم

عشق او سیلی است خون آشام و من خاشاک او

خواست عقل کل که داند از کمالش نیم جزو

[...]

جامی

حبذا پیر مغان کز فیض جام پاک او

خاک را باشد نصیب ای جان پاکان خاک او

گر چه رخش همتش جولان برون زین عرصه داشت

خویش را بستم به صد سالوس بر فتراک او

باغبان روضه قدر باده گر بشناختی

[...]

اهلی شیرازی

هر که آن گل پا نهد در دیده نمناک او

عاقبت شاخ گلی سر بر زند از خاک او

همچو آهو باز خواهم دیده را بعد از هلاک

تا سر خود را بینم بسته فتراک او

آتش دوزخ ز آب کوثرم خوشتر بود

[...]

محتشم کاشانی

دوش چون دیدم نهان در روی آتشناک او

یافت کز جان عاشقم من سگ ادراک او

امشب اندر سیر با او جمله مخصوصند لیک

جلوهٔ مخصوص منست از قامت چالاک او

صد سر اندر راخ جولانش به خاک افتاده لیک

[...]

صائب تبریزی

عشق صیادی است گردون حلقه فتراک او

هر دو عالم در رکاب توسن چالاک او

تا که را از خاک برگیرد، که را در خون کشد

ناوک مشکل پسند غمزه بی باک او

کشته پیکان او را شستشو در کار نیست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه