گنجور

 
صائب تبریزی

ای قامت بلندت معراج آفریدن

یک شیوه خرامت در پیش پا ندیدن

پرواز طایر شوق مقراض قطع راه است

صد ساله راه طی شد دل را به یک تپیدن

مرد آن بود که چون می در شیشه گر کنندش

چون رنگ می تواند از خود برون دویدن

روزی که حلقه کردند زلف کمند او را

از فکر وحشیان جست اندیشه رمیدن

در خاک تیره دیدن نور صفا، کمال است

هر طفل می تواند مه را در آب دیدن

در عشق پیش بینی سنگ ره وصال است

شد سیل محو در بحر از پیش پا ندیدن

ای عنکبوت غافل، در تنگنای گردون

آخر دلت نشد سیر زین پرده ها تنیدن؟

ملای روم صائب ما را بود سخن کش

احسنت ای کشنده، شاباش ای کشیدن