گنجور

 
صائب تبریزی

دل از گناه پاک چو دارالسلام کن

خاک سیاه بر سر مینا و جام کن

چون برق، ذوق باده بود پای در رکاب

عیش مدام خواهی، ترک مدام کن

خواهی چو شعله چشم و چراغ جهان شوی

در پیش پای هر خس و خاری قیام کن

آب حیات در ظلمات است، زینهار

مانند شمع در دل شبها قیام کن

چون سرو پا به دامن آزادگی بکش

آنگاه در بهشت فراغت خرام کن

در زیر زلف یأس بود چهره امید

هر جا دلت فرود نیاید مقام کن

آب حیات دولت فانی است نام نیک

این دولت دو روزه خود مستدام کن

هر چند ناله تو کند دانه را سپند

ای مرغ خوش نوا، حذر از چشم دام کن

ما خون گرم خویش حلال تو کرده ایم

خواهی به شیشه افکن و خواهی به جام کن

بزم شراب، بی مزه بوسه ناقص است

پیش آی و عیش ناقص ما را تمام کن

خواهی که بر رخ تو در فیض وا شود

چون صائب اقتدا به حدیث و کلام کن

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
فلکی شروانی

بر دوستان ز جود خود انعام عام کن

بر دشمنان ز کین خود اندام دام کن

ادیب صابر

بلبل رسید نغمه بلبل رها مکن

گلبن شکفت جز همه برگل ثنا مکن

از روی دوست دیده خود را تهی مدار

وز دست خویش دسته گل را جدا مکن

گر عهد کرده ای که نگیری قدح به دست

[...]

مولانا

جانا بیار باده و بختم تمام کن

عیش مرا خجسته چو دارالسلام کن

زهره کمین کنیزک بزم و شراب توست

دفع کسوف دل کن و مه را غلام کن

همچون مسیح مایده از آسمان بیار

[...]

امیرخسرو دهلوی

جانا، شبی به کوی غریبان مقام کن

چون جان دهیم در کف پایت خرام کن

داری به زیر غمزه و لب مرگ و زندگی

تا چند جان دهم، به زبان ناتمام کن

دعوی خونبهای دل خویش می کنم

[...]

سلمان ساوجی

جز بند زلفش ای دل دیوانه جا مکن

بس نازک است جانب رویش رها مکن

از من دلا منال که دادی مرا به دست

کاین جور دیده کرد تو بر من جفا مکن

دیدش نخست دیده و رفتی تو بر اثر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه