گنجور

 
صائب تبریزی

دل را به آتش نفس گرم آب کن

ای غافل از خزان گل خود را گلاب کن

چون شعله خوش برآی به دلهای خونچکان

نقل و شراب خویش ز اشک کباب کن

از عمر هر نفس که به افسوس بگذرد

صبح امید خویش همان را حساب کن

ویرانه را چه فرش به از نور آفتاب؟

تعمیر دل به ساغر چون آفتاب کن

در شیشه کرده است ترا آسمان چو دیو

این شیشه خانه را به دم گرم آب کن

بر خاطر لطیف بزرگان مشو گران

لنگر درین محیط به قدر حباب کن

تنهائیت مباد به عصیان کند دلیر

از خود فزون ز مردم دیگر حجاب کن

شمع از برای سوختن و راه رفتن است

دل را نداده اند که بالین خراب کن

عاجز بود ز حفظ عنان دست رعشه دار

تا ممکن است توبه ز می در شباب کن

این رنگهای عاریتی نیست پایدار

موی سفید را ز دل خود خضاب کن

پیش فلک شکایت شبهای خود مبر

صبح از بیاض گردن او انتخاب کن

بی ابر مشکل است تماشای آفتاب

صائب نظاره رخ او در نقاب کن

 
 
 
خواجوی کرمانی

وقت صبوح شد بشبستان شتاب کن

برگ صبوح ساز و قدح پر شراب کن

خورشید را ز برج صراحی طلوع ده

وانگه ز ماه نو طلب آفتاب کن

خاتون بکر مهوش آتش لباس را

[...]

سیف فرغانی

هان ای رفیق خفته دمی ترک خواب کن

برخیز و عزم آن در میمون جناب کن

ساکن روا مدار تن سایه خسب را

جنبش چو ذره در طلب آفتاب کن

تا چون ستاره مشعله دار تو مه شود

[...]

حافظ

گلبرگ را ز سنبل مشکین نقاب کن

یعنی که رخ بپوش و جهانی خراب کن

بفشان عرق ز چهره و اطراف باغ را

چون شیشه‌های دیدهٔ ما پرگلاب کن

ایام گل چو عمر به رفتن شتاب کرد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از حافظ
نسیمی

ساقی! نسیم وقت گل آمد شتاب کن

باب الفتوح میکده را فتح باب کن

در وجه باده خرقه پشمین ما ببر

مرهون یک دو روزه می صاف ناب کن

بر دور عمر و گردش چرخ اعتماد نیست

[...]

حیدر شیرازی

ساقی بیا و جام طرب پرشراب کن

بیدار باش و دیدهٔ غفلت به خواب کن

ای آفتاب کشور خوبی! به وقت صبح

خاطر منور از می چون آفتاب کن

گر بایدت شراب، بیا خون من بخور

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه