من و دزدیده در آن چاک گریبان دیدن
جلوه یوسفی از رخنه زندان دیدن
رمزی از بوالعجبی های نظربازان است
طبل رسوا زدن و شیوه پنهان دیدن
بیستون را الم مردن فرهاد گداخت
سنگ را آب کند داغ عزیزان دیدن
خنده بی نمک مرهم کافورم گشت
ای خوشا نیم تبسم ز نمکدان دیدن
سرمه دیده امید کنم خاکش را
گر میسر شودم روی صفاهان دیدن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احساسات عمیق شاعر است. او در ابتدا به تصویرگری زیبا از معشوق و چالشهای عشق اشاره میکند. از زیبایی یوسف و حسرت دیدنش در زندان میگوید و به رموز عشق و علاقه اشاره دارد. شاعر از داغی که در دل دارد و اندوه از دوری عزیزانش سخن میگوید و تلاش میکند تا با خندههای بیمزه، اندک آرامشی بیابد. در نهایت، آرزو میکند که روزی به صفاهان برسد و عشقش را از نزدیک ببیند.
هوش مصنوعی: در یک شب تاریک، من و شخصی دیگر به ناگهان در حال تماشای زیباییهای چهرهی یوسف از پشت میلههای زندان بودیم.
هوش مصنوعی: در اینجا به نوعی از رفتار افراد اشاره شده که به ظاهر خود را پنهان میکنند ولی در واقع کارهایی انجام میدهند که جلب توجه میکند. این افراد با وجود اینکه سعی میکنند خود را در خفا نگه دارند، به نوعی خود را در معرض دید قرار میدهند و این کارشان به نوعی رسوا کننده است.
هوش مصنوعی: فرهاد به خاطر عشقش به شیرین، جانش را فدای چالشهای سخت میکند و تلاش میکند بر سنگهای سخت غلبه کند. او با دیدن درد و رنج عزیزانش، سختیها را راحتتر میبیند و برایشان جانفشانی میکند.
هوش مصنوعی: ابتدا به شوخی و بیمزه بودن خندهای اشاره میکند که به نوعی به دردش نمیخورد. اما در عین حال احساس خوشحالی میکند وقتی که حتی یک نیمچه لبخند از طرف مقابل را که با طعم نمکین همراه است، میبیند. این لبخند برایش بسیار ارزشمند و دلپذیر است.
هوش مصنوعی: امید دارم که اگر فرصت پیش بیاید، خاک صفاهان را ببینم، حتی اگر فقط از دور به چشمانم سرمه بزنم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا کی ای جان اثر وصل تو نتوان دیدن
که ندارد دل من طاقت هجران دیدن
بر سر کوی تو گر خوی تو این خواهد بود
دل نهادم به جفاهای فراوان دیدن
عقل بی خویشتن از عشق تو دیدن تا چند
[...]
گرچه در آینه ممکن نبود جان دیدن
صورت جان ز چه در روی تو نتوان دیدن
من کنم گریه و او خنده کند حاجت نیست
روز باران به چمن رفتن و بستان دیدن
زلف بردار ز رخساره که نیکو نبود
[...]
ای که داری هوس طلعت جانان دیدن
نیست باشد شدنت وانگهش آسان دیدن
آن جمالی که فروغش کمر کوه شکست
کی توان از نظر موسی عمران دیدن
نشود تا دلت از قید علایق آزاد
[...]
میشد از طَرة او کام دل آسان دیدن
میتوانستی اگر خواب پریشان دیدن
ما گذشتیم ز فکر سر و سامان چه کنیم
نتوان زلف ترا بی سرو سامان دیدن!
زدهای دستة گل بر سرو داغم چه کنم
[...]
چند با چشمه خور روی تو نتوان دیدن
چند قانع شوم از وصل بهجران دیدن
از نظر غایبی ولیک توان چون خورشید
از تو در هر سر کو نور فراوان دیدن
توئی آن بی سر و سامان که مکانت نبود
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.