ز خامشی دل روشن شود سیاه مرا
سیاه خیمه لیلی است دود آه مرا
ز داغ زیر نگین من است روی زمین
ز اشک و آه بود لشکر و سپاه مرا
چو گردباد به سرگشتگی برآمده ام
نمی رود دل گمره به هیچ راه مرا
حباب مانع جوش و خروش دریا نیست
ز مغز، شور نگردد کم از کلاه مرا
نمی توان به نصیحت عنان من پیچید
نداشت زلف به زنجیرها نگاه مرا
به رنگ زرد ز دینار گشته ام قانع
چو کهربا نپرد چشم بهر کاه مرا
نیم به همسفران بار از تهیدستی
که هست از دل صد پاره زاد راه مرا
حریف سرکشی نفس نیست یوسف من
حضیض چاه بود به ز اوج جاه مرا
چو شمع، زندگیم صرف شد به لرزیدن
نشد که دست حمایت شود پناه مرا
مرا به جاذبه، ای میر کاروان دریاب
که مانده کرد گرانباری گناه مرا
اگر چه گوهر من چشم می کند روشن
نمی خرند عزیزان به برگ کاه مرا
مرا به عالم بالا رساند یک جهتی
نگشت کعبه و بتخانه سنگ راه مرا
ز زهد خشک مرا زنده زیر خاک مکن
مبر ز میکده زاهد به خانقاه مرا
زبان عذر ندارم ز روسیاهی ها
مگر شود عرق شرم عذرخواه مرا
مرا ز سیل گرانسنگ هیچ پروا نیست
خراب بیش کند آب زیر کاه مرا
هزار لطف طمع داشتم ز ساده دلی
نکرد چشم تو ممنون به یک نگاه مرا
کجاست فرصت مشق جنون مرا صائب؟
که برده دست و دل از کار، مد آه مرا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این غزل به بیان احساسات و رنجهای درونی خود میپردازد. دل روشن او در دل تاریکی قرار دارد و زندگیاش مملو از غصه و اندوه است. او از مشکلات و ناکامیها، مانند داغی که بر سینهاش نشسته، سخن میگوید. در این شعر، سمبلهای مختلفی از جمله حباب، زنجیر، دینار و کهربا به کار رفته است تا به عمق ناامیدی و دشواریهای زندگی اشاره کند. شاعر همچنین به احساس تنهایی و عدم درک دیگران از دردهایش اشاره میکند و در نهایت، در جستجوی فرصتی برای ابراز احساسات و جنون خود است. این غزل نمایانگر تنهایی، ناامیدی و دلتنگی شاعر به دور از درک و محبت دیگران است.
هوش مصنوعی: سکوت و خاموشی باعث میشود که دل من در تاریکی فرو برود، و این تاریکی همچون سایهای است که بر خیمهی لیلی افکنده شده و نشانهای از غم و آه من است.
هوش مصنوعی: ز داغی که زیر نگین من وجود دارد، زمین پر از اشک و آه من است و این دردها لشکر و سپاه من را تشکیل میدهند.
هوش مصنوعی: من مانند گردبادی در حال چرخش و بلاتکلیفی هستم و قلبم گم شده است و نمیتواند به هیچ راهی هدایت شود.
هوش مصنوعی: حباب نمیتواند مانع از جوش و خروش دریا شود؛ از دل من، شور و احساس کمتر نمیشود، حتی اگر کلاهم را بر روی سرم داشته باشم.
هوش مصنوعی: نمیتوانم به راحتی تحت تأثیر نصیحتها قرار بگیرم، چرا که زیبایی و جادوی آن شخص توجه من را به خود جلب کرده است و مرا به خود مشغول کرده است.
هوش مصنوعی: من به رنگ زرد دینار، یعنی پول، راضی شدهام و مانند کهربا، به چیزهای ناچیز توجهی نمیکنم. چشمم به دنبال چیزهای بیارزش نیست.
هوش مصنوعی: نیم به دوستانم میگویم که از فقر و تنگدستی چیزی نگوید، چرا که از دل شکستهام بار سنگینی برای ادامه مسیر دارم.
هوش مصنوعی: نفس من به قدری سرکش است که نمیتوانم با آن مقابله کنم، یوسف من که در ته چاه بود، از من که در اوج مقام و منزلت قرار داشتم، به مراتب بهتر است.
هوش مصنوعی: زندگیام مانند شمعی بود که در حال سوختن و لرزیدن گذشت، اما هرگز حمایتی برایم نیامد تا به من پناه بدهد.
هوش مصنوعی: ای رهبر کاروان، مرا با جذبه و کشش خودت نجات بده، زیراWeightی از گناه بر دوش من سنگینی میکند و ماندهام.
هوش مصنوعی: اگرچه هنگامهٔ دلربایی و زیبایی من روشنایی میدهد، اما عزیزان و محبوبان برای ارزش من نه تنها توجه نمیکنند، بلکه حتی به چیزی بیاهمیتی مثل برگ کاه هم بها نمیدهند.
هوش مصنوعی: یک نوعی از هدایت و راهنمایی باعث شد که من به مقام و مرتبه بالایی برسم، بدون اینکه به مکانهای مذهبی مانند کعبه یا معابد دیگر نیازی داشته باشم. این مسیر راه را برای من فراهم کرد.
هوش مصنوعی: به خاطر خودخواهی و سختگیری زهد خشک، مرا در زیر زمین و در خاک زنده نگذار. مرا از میکده و شور و نشاط آن دور نکن و به خانقاه و راهبان نبر.
هوش مصنوعی: من به خاطر گناهانی که انجام دادهام، عذری ندارم، مگر اینکه عرق شرم باعث شود که بتوانم عذرخواهی کنم.
هوش مصنوعی: من از طوفان شدید هیچ نگرانی ندارم، چون آب آرامی که در زیر خاک رس است، میتواند به راحتی مرا نابود کند.
هوش مصنوعی: من از محبتهای زیاد و امیدهایی که داشتم، به خاطر سادگیات، نتوانستم چشمهایت را بابت یک نگاه ممنون کنم.
هوش مصنوعی: کجا میتوانم فرصتی برای تمرین دیوانگیام پیدا کنم، ای صائب؟ که دل و دستم از کار آمده و فقط آه و نالهام باقی مانده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
بکشت غمزهٔ آن شوخ، بیگناه مرا
فکند سیب زنخدان او به چاه مرا
غلام هندوی خالش شدم ندانستم
کاسیر خویش کند زنگی سیاه مرا
دلم بجا و دماغم سلیم بود ولی
[...]
بسوخت آتش عشق تو بیگناه مرا
بدوخت ناوک چشمت به یک نگاه مرا
به شمع نسبت بالای دلکشت کردم
روا بود که بسوزی بدین گناه مرا
فتاده بر سر راه تو روی از آن مالم
[...]
بود که گریه بشوید خط گناه مرا
سفید روی کند نامه سیاه مرا
اگرچه خرمن عقلم بسوخت در ره عشق
خوشم که برق کرم پاک کرده راه مرا
خیال روی تو بست آنقدر بچشمم نقش
[...]
اگر نه زلف تو میبرد در پناه مرا
فریب چشم تو میکشت بی گناه مرا
چه فتنه ها که بر انگیخت خال هندویت
برآتش رخ تو سوخت آن سیاه مرا
گواه سوز درون اشک و چهره زرد است
[...]
بسوی من نظر مهر نیست ماه مرا
هنوز آن غرورست کج کلاه مرا
هزار پاره ی الماس از گلم سر زد
اثر هنوز نه پیداست برق آه مرا
که برفشاند قبا بر من جراحت ناک
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.