گنجور

 
صائب تبریزی

شد از رکاب تو پیدا هلال عید مرا

گشوده شد در جنت ازین کلید مرا

کنم سیاه ز نظاره بنفشه خطان

شود دو دیده چو بادام اگر سفید مرا

گران نیم به خریدار از سبکروحی

به سیم قلب چو یوسف توان خرید مرا

ز نیشتر چو رگ سنگ نیست پروایم

ز کوه درد ز بس نبض آرمید مرا

ز تخم سوخته، سبزی امید نتوان داشت

چگونه اختر طالع شود سعید مرا؟

نشد ز گوشه ابروی او گشاده دلم

چه دل گشاده شود از هلال عید مرا؟

ز حسن عاقبت عشق، چشم آن دارم

که صبح وصل شود، دیده سفید مرا

ز روی تازه من، تازه روست صائب باغ

اگر چه نیست بری همچو سرو و بید مرا

 
 
 
غزل شمارهٔ ۶۲۱ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
جامی

چه بخت بود که ناگه بر سر رسید مرا

که داد مژده وصل تو هر که دید مرا

رمیده بود دل از هوش و صبر شکر خدا

که آن رمیده به دیدارت آرمید مرا

فتاد مرده تنی بودم از جمال تو دور

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه