گنجور

 
صائب تبریزی

ز درد و داغ محبت سرشته اند مرا

در آفتاب قیامت برشته اند مرا

دل از مشاهده من کباب می گردد

به آب چشم یتیمان سرشته اند مرا

فنای من به نسیم بهانه ای بندست

به خاک با سر ناخن نوشته اند مرا

چگونه سبز شود دانه ام، که لاله رخان

به روی گرم، مکرر برشته اند مرا

ز من به نکته رنگین چو لاله قانع شو

که از برای درودن نکشته اند مرا

به کار بخیه زخمی نیامدم هرگز

ازین چه سود که هموار رشته اند مرا؟

غنیمت است که کارآگهان عالم غیب

به حال خویش چو صائب نهشته اند مرا

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۶۱۹ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
واعظ قزوینی

اگر نه، از گل محنت سرشته اند مرا؟

چرا بجبهه خط، چین نوشته اند مرا؟

چنان ز حاصل خود غافلم، که پنداری

هنوز در گل هستی نکشته اند مرا؟

ز باز چیدن دامان فیض، دانستم

[...]

جویای تبریزی

به خون دیدهٔ حسرت سر رشته اند مرا

زسوز عشق نکویان برشته اند مرا

ندیده رنگ رخم روی سرخیی هرگز

خط جبین مگر از زر نوشته اند مرا

همیشه بسته لب از عیب مردمان باشم

[...]

بیدل دهلوی

چو تخم اشک به‌کلفت سرشته‌اند مرا

به ناامیدی جاوید گشته‌اند مرا

به فرصت نگه آخر است تحصیلم

برات رنگم و برگل نوشته‌اند مرا

طلسم حیرتم ویک نفس قرارم نیست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه