گنجور

 
صائب تبریزی

اندکی کوتاه کن زلف بلند خویشتن

تا مبادا ناگه افتی در کمند خویشتن

گرچه این تعلیم بهر من ندارد صرفه ای

تا شوی واقف ز حال مستند خویشتن

لیک می دانم که از فولاد اگر باشد دلت

برنمی آیی به مژگان کشند خویشتن

ناز در تسخیر ما گر می کند استادگی

مشورت کن با دل مشکل پسند خویشتن

حسن چون افتاد شیرین، دل ز خود هم می برد

نیشکر بیرون نمی آید ز بند خویشتن

ز اشتیاق خویش در یک جا نمی گیرد قرار

ای خوشا حسنی که خود باشد سپند خویشتن

شکر این معنی که عیسای زمانت کرده اند

اینقدر غافل مشو از دردمند خویشتن

لب نگه دار از لب ساغر که نادم می شود

هر که اندازد در آب تلخ، قند خویشتن

سعی تا حد توکل دست و پایی می زند

چون به این وادی رسی پر کن سمند خویشتن

پند دل صائب مرا از کوی او آواره کرد

هیچ کافر گوش نگذارد به پند خویشتن!

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
نظیری نیشابوری

نوش می‌ریزد حدیثت در گزند خویشتن

تلخ از آن گویی که داری پاس قند خویشتن

بس پریشان ساختی زلف دراز خویش را

گردنی نگذاشتی فارغ ز بند خویشتن

هیچ کاری پیش از عشقت به کام من نبود

[...]

صائب تبریزی

می کند آتش زبان دفع گزند خویشتن

مصرع برجسته خود باشد سپند خویشتن

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه