گنجور

 
صائب تبریزی

به سینه تخم امیدی چو شوره زار ندارم

ستاره سوخته ام چشم بر بهار ندارم

چو درد و داغ محبت درین قلمرو وحشت

بغیر گوشه دل هیچ جا قرار ندارم

گذشته است ز منصور پایه سخن من

سر جدال به هر طفل نی سوار ندارم

عنان سیر مرا شوق بیقرار که دارد؟

که همچو ریگ روان هیچ جا قرار ندارم

خجل ز رهزن این وادیم که در همه عالم

چو گردباد لباسی به جز غبار ندارم

گرم به چرخ برآرد، ورم به خاک سپارد

دماغ شکر و شکایت ز روزگار ندارم

هزار حلقه فزون جنگ با نسیم نمودم

هنوز راه در آن زلف تابدار ندارم

عبیر پیرهن گوهرست گرد یتیمی

به دل غباری ازان خط مشکبار ندارم

(بود چو تیغ ز من آب لاله زار شهادت

چه شد به ظاهر اگر نم به جویبار ندارم؟ )

گذشتیم از سر ناموس و اعتبار چو صائب

هنوز در نظر عشق اعتبار ندارم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode