به سینه تخم امیدی چو شوره زار ندارم
ستاره سوخته ام چشم بر بهار ندارم
چو درد و داغ محبت درین قلمرو وحشت
بغیر گوشه دل هیچ جا قرار ندارم
گذشته است ز منصور پایه سخن من
سر جدال به هر طفل نی سوار ندارم
عنان سیر مرا شوق بیقرار که دارد؟
که همچو ریگ روان هیچ جا قرار ندارم
خجل ز رهزن این وادیم که در همه عالم
چو گردباد لباسی به جز غبار ندارم
گرم به چرخ برآرد، ورم به خاک سپارد
دماغ شکر و شکایت ز روزگار ندارم
هزار حلقه فزون جنگ با نسیم نمودم
هنوز راه در آن زلف تابدار ندارم
عبیر پیرهن گوهرست گرد یتیمی
به دل غباری ازان خط مشکبار ندارم
(بود چو تیغ ز من آب لاله زار شهادت
چه شد به ظاهر اگر نم به جویبار ندارم؟ )
گذشتیم از سر ناموس و اعتبار چو صائب
هنوز در نظر عشق اعتبار ندارم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احساس ناامیدی و تنهایی عاطفی شاعر است. او از فقدان امید و اشتیاق در زندگیاش سخن میگوید و احساس میکند که در جهانی پر از درد و وحشت، هیچ تکیهگاه یا آرامشی ندارد. شاعر به تصویرهایی از سختیهای زندگی، همچون ناتوانی در پیدا کردن عشق و دلبستگی، اشاره میکند و از گذشت زمان و تغییرات افسوس میخورد. در نهایت، او به نداشتن اعتبار و ارزش در عشق اشاره میکند و نشان میدهد که با وجود همه این مشکلات، هنوز به جستجوی عشق و زیبایی ادامه میدهد.
هوش مصنوعی: در سینهام از امید چیزی باقی نمانده و مانند زمین خشک و بیحاصل هستم. مانند ستارهای که از بین رفته، دیگر به فصل نویدبخش بهار هم چشم دوختهام.
هوش مصنوعی: وقتی عشق و غم به سراغم میآید، در این دنیای پر از ترس و ناامنی، جز در قلبم هیچ جایی برای آرامش ندارم.
هوش مصنوعی: سخنان من دیگر در سطح جدال نیست و نمیتوان با هر کس و ناکسی در مورد آن صحبت کرد؛ مانند اینکه دیگران را بدون دلیل قابل توجه سوار بر اسبی نکنم.
هوش مصنوعی: شوق و اشتیاقی که در من وجود دارد، مرا مانند ریگ روان میکند، و هیچ جایی نمیتوانم آرام بگیرم.
هوش مصنوعی: من از این که در میان همه چیزها فقط به یک لباس کثیف شبیه گردباد تبدیل شدهام، خجالتزدهام. در واقع، هیچ چیز دیگری جز این غبار بر تن ندارم.
هوش مصنوعی: اگر روزگار مرا به اوج برساند یا به خاک پایین بیاورد، من دیگر نه از شادی چیزی میگویم و نه شکایتی از زمانه دارم.
هوش مصنوعی: من در برابر نسیم هزاران تلاش کردهام، اما هنوز نتوانستهام به آن زلفهای تابدار دست یابم.
هوش مصنوعی: پیرهنی که مانند جواهر میدرخشد، نشان از زیبایی و ارزشمندی دارد. اما در دل من حسرتی وجود دارد که ناشی از یتیمی و جدایی است و این حسرت، به اندازهای سنگین است که نمیتوانم از آن رهایی یابم.
هوش مصنوعی: وقتی که مانند شمشیری تیز، احساسات عمیق من به نمایش درمیآید، چرا در حقیقت اگر به ظاهر هیچ آبی وجود ندارد و در چشمانداز نشان نمیدهد؟
هوش مصنوعی: ما از شان و آبرو عبور کردیم، اما هنوز برای عشق خود ارزش و اعتباری قائلم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بدلبری سر و کاری درین دیار ندارم
درین دیار چه مانم چو هیچ کار ندارم
مرا نمی شمرد آن مه از سکان در خود
برون روم چو درین شهر اعتبار ندارم
مصیبت است بغربت غم هجوم رقیبان
[...]
به جیب چاک و به دل داغ هجر یار ندارم
چه سان به سیر روم روی لالهزار ندارم
لب هوس چه گشایم به آب چشمة حیوان!
اجازت از دم شمشیر آبدار ندارم
رسید دست و گریبان، بهار و سبزه برآمد
[...]
به شهربند تعلق دمی قرار ندارم
سر مصاحبت اهل این دیار ندارم
دماغ دیدن اغیار و جور یار ندارم
منم که با بد و نیک زمانه کار ندارم
مربی ام بود آب و هوای مملکت عشق
[...]
میام به ساغر اگر خشک شد خمار ندارم
خزانگمست به باغیکه من بهار ندارم
هوس چه ریشه کند در زمین شرم دمیدن
چو تخم اشک عرق واری آبیار ندارم
محبت از دل افسردهام به پیش که نالد
[...]
اگرچه در نظر خلق اعتبار ندارم
ولی چو آینه در دل ز کس غبار ندارم
مرا که شهره به سرگشتگی شدم چه کنم
چو جام باده به گردیدن اختیار ندارم
اگرچه یک گل از این بوستان نچید دلم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.