گنجور

 
صائب تبریزی

از دست رفت فرصت و ما پا شکسته ایم

در راه آرمیده چو منزل نشسته ایم

چون شیشه نیمه گشت کمر بسته می شود

شد عمر ما تمام و میان را نبسته ایم

سیلاب حادثات ز فریادیان ماست

تا همچو کوه پای به دامن شکسته ایم

داریم فکر ریشه دواندن ز سادگی

با آن که چون سپند بر آتش نشسته ایم

چون تن دهیم روز قیامت به زندگی؟

خون خورده تا ازین قفس تنگ جسته ایم

ما را امید وصل شکر باغ دلگشاست

در زیر پوست خنده زنان همچو پسته ایم

هر چند خون شود به مقامی نمی رسد

این شیشه ها که در ره دل ما شکسته ایم

داغ است چرخ شیشه دل از جان سخت ما

چون کوه زیر تیغ به تمکین نشسته ایم

صائب فضای سینه ما شیشه خانه ای است

از بس که آرزو به دل خود شکسته ایم

 
 
 
امیرخسرو دهلوی

خیز، ای به دل نشسته که بیدل نشسته ایم

مگسل ز ما که بهر تو از خود گسسته ایم

آه، ار به روی تو نگشاییم ما شبی

چشمی که در فراق تو شبها نشسته ایم

آلوده جفای تو جان می رود درون

[...]

جامی

عمری ست دل به مهر و وفای تو بسته ایم

پیوند با تو کرده و از خود گسسته ایم

زهاد و خلد نسیه و اوباش و عیش نقد

ما خود به دولت غمت از هر دو رسته ایم

ما را چو در حریم وصال تو راه نیست

[...]

صائب تبریزی

دست طمع ز مایده چرخ شسته ایم

از جان سخت خود به شکم سنگ بسته ایم

دامان بادبان توکل گرفته ایم

در زورق حباب به لنگر نشسته ایم

برگ خزان رسیده گلزار عالمیم

[...]

میرزا حبیب خراسانی

گر میخری شکسته تو خود ما شکسته ایم

ور خسته میپذیری ما سخت خسته ایم

لطف تو میگشاید اگر کار بسته را

ما پای خود بدست خود ایدوست بسته ایم

ای خضر رهنما نظری کن بما که ما

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه