عمری است ما لب از طمع خام بستهایم
از صبر سنگ بر دل ناکام بستهایم
مینای باده با رگ گردن مطیع ماست
تا لب ز گفتگو چو لب جام بستهایم
از شکرست بستر و بالین ما چو مغز
تا دیده از نظاره چو بادام بستهایم
بیطالعیم، ورنه درین طرفه صیدگاه
چندان که چشم کار کند دام بستهایم
زان لب کز او کسی نشنیده است حرف تلخ
امیدها به بوسه و پیغام بستهایم
اسباب کامرانی خصم است سالها
طرفی که ما ازین دل خود کام بستهایم
هرچند بر زمین پر ما نقش بسته است
احرام بوسه لب آن بام بستهایم
ز آغاز میتوان به سرانجام راه برد
ما دل عبث به فکر سرانجام بستهایم
چون دانه نیست عاریتی سیر دام ما
ما دل به دام چون گره دام بستهایم
صائب به ذوق ما نتوان یافت کافری
زنار را به رغبت احرام بستهایم