از موج اشک، کام نهنگ است مسکنم
وز برق آه، دیده شیرست روزنم
پرواز من به شهپر سنگ ملامت است
در دست روزگار همانا فلاخنم
سیل فنا مرا نتواند ز ریشه کند
آویخت بس که خار علایق به دامنم
نخل صنوبرم که درین باغ دلفریب
خوشوقت می شوند حریفان ز شیونم
چون عنبرست خامی من به ز پختگی
خجلت کشد رسیدگی از نارسیدنم
پروای باد صبح ندارد چراغ من
چون آه، زنده کرده، دلهای روشنم
در خواب ناز بود نسیم سحرگهی
در فرصتی که بود دماغ شکفتنم
با این برهنگی که مرا نیست رشته ای
در پای هر که می شکند خار، سوزنم
از بس که در نیام خموشی نهفته ماند
زنگار بست تیغ زبان همچو سوسنم
چون بوی گل که می شود افزون ز برگ خویش
بی پرده گشت راز من از پرده بستنم
از میوه بهشت مرا بی نیاز کرد
دندان به پاره های دل خود فشردنم
آن گلشن همیشه بهارم که ره نیافت
از جوش گل خزان حوادث به گلشنم
از شش جهت اگر چه گرفتند راه من
نتوان گرفت دامن از خویش رفتنم
کو سیل اشک تا برد از جای خود مرا؟
کز باد آه پاک نگردید خرمنم
گردید کوه طاقت من پایدارتر
چندان که تیغ و تیر شکستند در تنم
دارد زبان به دشمن من تیغ من یکی
در راه زخم، دام کشیده است جوشنم
در طینت ملایم من نیست سرکشی
باریکتر ز موی میان است گردنم
صائب تلاش گلشن فردوس می کنم
چون خار و خس اگر چه سزاوار گلخنم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف حالات درونی و احساسات عمیق گوینده میپردازد. او از غم و اشک به عنوان بخشی از وجود خود صحبت میکند و نشان میدهد که با ملامتها و سختیهای زندگی روبروست. در عین حال، او از ناتوانی در بیان احساساتش و درگیری با چالشهای زندگی، یاد میکند. در مقایسه با زیباییهای بهشت، او در تلاش است تا از درون خود، شادی و زندگی را به دست آورد، حتی اگر در دنیای واقعی با مشکلات و ناامیدیها مواجه باشد. در پایان، شعر حاکی از تلاش دائمی برای بقا و جستجوی خوشبختی در عالم پیمودنه و ناملایمات است.
هوش مصنوعی: من در میان اشکهایم مانند نهنگی زندگی میکنم و با برقهای از نفسهای عمیق، روز را به چشم شیرانی مینگرم.
هوش مصنوعی: پرواز من به سمت اهدافم با سنگ ملامت و سرزنشهای زندگی همراه است و در واقع، این موانع و چالشها همانند یک فلاخن عمل میکنند که به من نیرو میبخشند و باعث حرکت و تلاش بیشترم میشوند.
هوش مصنوعی: سیل نابودی نمیتواند مرا از ریشه جدا کند، چون به اندازهای درگیر وابستگیهایم هستم که همچون خاری به دامنم چسبیدهاند.
هوش مصنوعی: من همچون نخل بلند و بارور در این باغ زیبا هستم، و دوستانم از غم و اندوه من متأثر و خوشحال میشوند.
هوش مصنوعی: خامِ من مانند عطر خوش عنبر است و از پختگی و کمالم خجالت میکشم؛ چرا که به خاطر نرسیدن به کمال، دچار نقص هستم.
هوش مصنوعی: چراغ من به باد صبح اهمیت نمیدهد، چرا که همچون آه، دلهای روشنی را زنده کرده است.
هوش مصنوعی: در هنگام صبح، نسیم لطیف و دلپذیری در خواب بسیار خوشایند و آرامشبخش به من وزید و در لحظهای که فرصت مناسبی بود، احساس کردم که زندگی و زیبایی در درونم شکوفا میشود.
هوش مصنوعی: با این وضعیت بیپناهی که دارم، هیچ ارتباطی با کسی ندارم. در واقع، هر کسی که به من آسیب میزند، در من درد و ناراحتی ایجاد میکند.
هوش مصنوعی: به دلیل سکوتی که در درونم وجود دارد، کلامم به بنبست رسیده و زبانم زنگ زده است، مثل سوسن که در گوشهای خاموش مانده است.
هوش مصنوعی: وقتی بوی گل بیشتر میشود، دیگر نیازی به پنهان کردن رازهای من نیست و من از پردهنشینی خود خارج میشوم.
هوش مصنوعی: از میوههای بهشتی به قدری سیر شدم که دیگر به چیزی نیاز ندارم و دندانهایم را به تکههای قلب خود فشار میزنم.
هوش مصنوعی: آن باغ همیشه سرسبز و زیبا که هرگز به خاطر مصیبتهای زندگی دچار کاستی و تغییر نمیشود، همچنان در دل من شکوفا و با طراوت باقی مانده است.
هوش مصنوعی: هرچند در سمتهای مختلف بر من فشار میآورند و مانع میشوند، اما نمیتوانند مرا از مسیر خودم منحرف کنند و از خودم دور شوم.
هوش مصنوعی: کجا میتوانم سیل اشک را بیابم تا مرا از این مکان بیرون ببرد؟ زیرا از هجوم آهها، دیگر خرمن وجودم پاک و سالم نمانده است.
هوش مصنوعی: کوه، که نماد استقامت و استحکام است، در مقابل سختیها و دردهایی که بر من وارد شده، نتوانسته است در برابر من مقاومت کند. یعنی من به قدری قوی و پایدار شدهام که حتی زخمها و دردها هم نمیتوانند عزم و ارادهام را متزلزل کنند.
هوش مصنوعی: دشمن من در حال آمادهسازی برای حمله است و من با سلاحم آمادهام تا با او مقابله کنم. این وضعیت به نوعی به تلهای برای او تبدیل شده است.
هوش مصنوعی: من طبع ملایمی دارم و درونم سرکشی و ناآرامی وجود ندارد؛ از این رو، سختیهایی که در زندگی میگذرانم، حتی به باریکترین مویم هم نمیرسد و بر من تاثیر نمیگذارد.
هوش مصنوعی: من به زیبایی و شکوه بهشت آرزو میکنم، هرچند که مانند خار و علفی بیارزش در نظر گرفته میشوم و شاید شایستهام که در گلخانهای پر از گل زندگی کنم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هرگه که من به زلف وی اندر نگه کنم
شادی و خرمی ز دل خویش برکنم
گردد روان سرشکم و گردد تپان دلم
گردد نژند جانم و گردد نوان تنم
هرگه که دست بر شکن زلف او برم
[...]
ای نجم دین به خط تو عثمان نداد سیم
نه جمله بی میخم باوی چه فن زنم
دل برکنم ز سیم تو تا از برای سیم
آلات روی عثمان چون سیم برکنم
تو بشکنی برای آنچه دهی خط نجم را
[...]
ای بارگاه صاحب عادل خود این منم
کز قربت تو لاف زمین بوس میزنم
تا دامن بساط ترا بوسه دادهام
بر جیب چرخ میسپرد پای دامنم
تا پای بر مساکن صحنت نهادهام
[...]
جان میبرد به عشرت حوران گلشنم
تن می کشد به خدمت دیوان گلخنم
عیسی است جان پاک و خرست این تن پلید
پیکار خر همی همه بر عیسی افکنم
تن دیو و جان فرشته و من نقش دیو شوم
[...]
کوه بلاشدست ز رنج جرب تنم
بیچاره من که کوه بناخن همی کنم
رگهای من چو چنگ برون آمده ز پوست
پس من بناخنان خود آن رگ همی زنم
چون چوب خرگهست برو برپشیزها
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.