گنجور

 
صائب تبریزی

دل را ز جوش گریه نگردید تاب کم

زور شراب عشق نگردد ز آب کم

بی داغ عشق پختگی از دل طمع مدار

خام است میوه ای که خورد آفتاب کم

آتش حریق بال سمندر نمی شود

مستور را ز باده نگردد حجاب کم

از وعده دروغ، دلی شاد کن مرا

هر چند تشنگی نشود از سراب کم

می خار خار آن لب میگون ز دل نبرد

شوق لقای گل نشود از گلاب کم

کوته ز پیچ و تاب شود گرچه رشته ها

طول امل نمی شود از پیچ و تاب کم

صد بار اگر شکسته مه را کند درست

یک ذره روشنی نشود ز آفتاب کم

صائب ز رستخیز چه غم راست خانه را؟

اندیشه از حساب کند خود حساب کم