از گریه شبانه فزاید جلای چشم
باشد ز اشک گرم چراغ سرای چشم
اجزای حسن زیر و زبر می شود ز خط
جز پیشگاه جبهه و دولتسرای چشم
از قید خط و زلف امید نجات هست
بیچاره عاشقی که شود مبتلای چشم
از باز چشم بسته نیاید اگر شکار
چون می برد ز اهل نظر دل حیای چشم؟
خیزد به رنگ دود ز مژگان نگه مرا
گرم است بس که از دل گرمم هوای چشم
در منزلت ز خنده اگر گریه بیش نیست
بالاتر از دهن ز چه دادند جای چشم
صائب غبار اگر چه به آیینه دشمن است
از خط چون غبار بود توتیای چشم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای از فروغ روی تو روشن سرای چشم
وی خاک آستان درت توتیای چشم
بیگانه ز آشنایم و از خویش بیخبر
تا شد خیال روی توام آشنای چشم
رفتی ز پیش چشم و نشستی درون دل
[...]
دل گشت خون و داد بگریه سرای چشم
چشمم بلای دل شد و دل شد بلای چشم
از چشم خویش بیتو بجان آمدم بیا
چشم از سرم برون کن و بنشین بجای چشم
دیوانه گشت و باز نیامد بدست من
[...]
ای جای دلنشین تو مهمان سرای چشم
یک دم چراغ دل شو و بنشین به جای چشم
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.