گنجور

 
صائب تبریزی

از گریه شبانه فزاید جلای چشم

باشد ز اشک گرم چراغ سرای چشم

اجزای حسن زیر و زبر می شود ز خط

جز پیشگاه جبهه و دولتسرای چشم

از قید خط و زلف امید نجات هست

بیچاره عاشقی که شود مبتلای چشم

از باز چشم بسته نیاید اگر شکار

چون می برد ز اهل نظر دل حیای چشم؟

خیزد به رنگ دود ز مژگان نگه مرا

گرم است بس که از دل گرمم هوای چشم

در منزلت ز خنده اگر گریه بیش نیست

بالاتر از دهن ز چه دادند جای چشم

صائب غبار اگر چه به آیینه دشمن است

از خط چون غبار بود توتیای چشم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
حسین خوارزمی

ای از فروغ روی تو روشن سرای چشم

وی خاک آستان درت توتیای چشم

بیگانه ز آشنایم و از خویش بیخبر

تا شد خیال روی توام آشنای چشم

رفتی ز پیش چشم و نشستی درون دل

[...]

بابافغانی

دل گشت خون و داد بگریه سرای چشم

چشمم بلای دل شد و دل شد بلای چشم

از چشم خویش بیتو بجان آمدم بیا

چشم از سرم برون کن و بنشین بجای چشم

دیوانه گشت و باز نیامد بدست من

[...]

محتشم کاشانی

ای جای دلنشین تو مهمان سرای چشم

یک دم چراغ دل شو و بنشین به جای چشم

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از محتشم کاشانی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه