عمری چو گرد در قدم کاروان شدم
تا همچو ناله با جرسی همزبان شدم
از عشق من ز چرخ گذشت آفتاب تو
سرو تو قد کشید چو من باغبان شدم
تا چند بانفاق کسی هم نمک شود؟
دلسرد از آشنایی این دوستان شدم
پرواز، دانه خور نکند بلبل مرا
چون سبزه پا شکسته این بوستان شدم
صائب کسی به رتبه شعرم نمی رسد
دست سخن گرفتم و بر آسمان شدم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر بیان میکند که عمرش را در پی کاروان زندگی گذرانده و به مشکلات و نالههایش مانند یک جرسی (پرندهای) همصدا شده است. او از عشقش میگوید که موجب تابش آفتاب به زندگیاش شده و مانند باغبانی است که درخت سرو (نماد عشق) را پرورش میدهد. شاعر به بیوفایی دوستان و دلسردی از آشناییهایشان اشاره میکند و همچنین احساس میکند که مانند سبزهای ناتوان در باغ، از آزادی و پرواز دانهای برخوردار نیست. در پایان، شاعر اعتقاد دارد که هیچ کس به مرتبه شعرش نمیرسد و او با کلامش به آسمان پرواز کرده است.
هوش مصنوعی: در طول زندگیام همچون گردی در کنار کاروان حرکت کردهام تا بتوانم مانند نالهای با سر و صدای بلند همصحبت شوم.
هوش مصنوعی: آفتاب عشق من از روی زمین گذشت و سرو تو در قد و قامت من راست ایستاد، وقتی که من باغبان شدم.
هوش مصنوعی: به چه مدت کسی میتواند با نیکوکاری و بخشش خود به دیگران کمک کند؟ من از رابطه با این دوستان ناامید شدم.
هوش مصنوعی: بلبل نمیتواند به پرواز درآید و مرا دانهخور کند، زیرا من مانند سبزهای که پایش شکسته در این باغ ماندهام.
هوش مصنوعی: هیچکس به سطح و جایگاه شعر من نخواهد رسید؛ من با قدرت کلامم، به اوج و بلندای آسمانها دست یافتم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای عشق بی نشان ز تو من بی نشان شدم
خون دلم بخوردی و در خورد جان شدم
چون کرمپیله، عشق تنیدم به خویش بر
چون پرده راست گشت من اندر میان شدم
دیگر که داندم چو من از خود برآمدم
[...]
هر چند پیر و خستهدل و ناتوان شدم
هر گَه که یادِ رویِ تو کردم جوان شدم
شکرِ خدا که هر چه طلب کردم از خدا
بر مُنتهایِ همَّتِ خود کامران شدم
ای گُلبُن جوان بَرِ دولت بخور که من
[...]
گر چون برنج پیر و چو نان ناتوان شدم
هر گه که بوی قلیه شنیدم جوان شدم
پالوده داشتم هوس اکنون هزار شکر
«بر منتهای همت خود کامران شدم .»
اسرارها که در دل گیپا نهاده اند
[...]
تا از هوای مغبچگان ناتوان شدم
در دیر خاک درگه پیر مغان شدم
خاک ره من اهل نظر سرمه میکنند
زاندم که خاک درگه آن آستان شدم
پیرانه سر اگر نه جوانیست در سرم
[...]
دور از درت به تیغ نه از بهر جان شدم
اندیشه از ملال تو کردم از آن شدم
پایم ندید رفتن ازان در چو راندی ام
گویی گداختم همه تن تا روان شدم
بس در پی وصال تو میگشتم و نشد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.