گنجور

 
صائب تبریزی

بی خواست بس که بار دل گلستان شدم

بی اعتبار در نظر باغبان شدم

نانم همان به خون شفق غوطه می زند

چون صبح اگرچه پیر درین آستان شدم

از سنگ خاره می گذرد تیر آه من

از بار درد اگرچه دو تا چون کمان شدم

تا کی چو سرو دست توان داشت در بغل؟

از بی بری به خار گلشن گران شدم

گرد ملال و زنگ الم بود حاصلم

از سینه گرچه آینه دار جهان شدم

تنگ شکر شد از سخنم گوش روزگار

هر چند چون دهان ز نظرها نهان شدم

نگرفت هیچ کس به ثمر دست من چو سرو

چندان که ایستاده درین بوستان شدم

اول ز رشک محرمیم سرمه داغ بود

چون خواب رفته رفته به چشمش گران شدم

نتوان شکست خاطر بلبل برای گل

با دست و دامن تهی از بوستان شدم

فیض شراب کهنه مرا کرد نوجوان

دل زنده از توجه پیر مغان شدم

رنگ من از شکستگی آن رو فتاده است

شرمنده توجه باد خزان شدم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عطار

ای عشق بی نشان ز تو من بی نشان شدم

خون دلم بخوردی و در خورد جان شدم

چون کرم‌پیله، عشق تنیدم به خویش بر

چون پرده راست گشت من اندر میان شدم

دیگر که داندم چو من از خود برآمدم

[...]

حافظ

هر چند پیر و خسته‌دل و ناتوان شدم

هر گَه که یادِ رویِ تو کردم جوان شدم

شکرِ خدا که هر چه طلب کردم از خدا

بر مُنتهایِ همَّتِ خود کامران شدم

ای گُلبُن جوان بَرِ دولت بخور که من

[...]

صوفی محمد هروی

گر چون برنج پیر و چو نان ناتوان شدم

هر گه که بوی قلیه شنیدم جوان شدم

پالوده داشتم هوس اکنون هزار شکر

«بر منتهای همت خود کامران شدم .»

اسرارها که در دل گیپا نهاده اند

[...]

امیرعلیشیر نوایی

تا از هوای مغبچگان ناتوان شدم

در دیر خاک درگه پیر مغان شدم

خاک ره من اهل نظر سرمه میکنند

زاندم که خاک درگه آن آستان شدم

پیرانه سر اگر نه جوانیست در سرم

[...]

اهلی شیرازی

دور از درت به تیغ نه از بهر جان شدم

اندیشه از ملال تو کردم از آن شدم

پایم ندید رفتن ازان در چو راندی ام

گویی گداختم همه تن تا روان شدم

بس در پی وصال تو میگشتم و نشد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه