به حرف تلخ ز لبهای یار خرسندم
چو طوطیان نبود چشم بر شکر خندم
مرا مکن ز سر کوی خود به خواری دور
که من به یک نگه دور از تو خرسندم
اگر علاقه به مجنون من ندارد عشق
چرا از چشم غزالان کند نظربندم
چو سرو و بید ز بی حاصلی کفایت من
همین بس است که آسوده دل ز پیوندم
به خون بیگنهان نیست تشنه غمزه تو
چنین که من به وصال تو آرزومندم
رسیده است به جایی جنون من صائب
که هیچ کس ز عزیزان نمیدهد پندم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از محبت و عشق خود به معشوق صحبت میکند و با وجود تلخی و دوری، از این احساس خرسند است. او به تمایل و آرزوی شدید خود برای وصال با معشوق اشاره میکند و اذعان دارد که حتی در نبود محبت متقابل، هنوز هم به عشقش ادامه میدهد. شاعر از احساسات عمیق و جنونآمیز خود نسبت به معشوق میگوید و به این نتیجه میرسد که هیچکس نمیتواند او را در این مسیر راهنمایی کند.
هوش مصنوعی: من از صحبتهای تلخ و ناگواری که از دهان محبوبم میشنوم خوشحالم؛ زیرا مانند طوطیها نیستم که فقط به زیباییها و شیرینیها توجه کنند و از آنها خوشحال شوند.
هوش مصنوعی: مرا از کوی خودت دور نکن و به حالت حقیرانه نینداز، زیرا فقط با یک نگاه از تو، حتی اگر دور باشی، خوشحال میشوم.
هوش مصنوعی: اگر عشق به مجنون من علاقهای ندارد، پس چرا محبتش مرا مانند غزالان گرفتار کرده است؟
هوش مصنوعی: من به اندازه کافی از بیثمر بودن زندگیام راحت هستم، همانطور که سروها و بیدها به فضای خود ادامه میدهند. فقط کافیست که دلآسوده و بینگرانی از پیوندهایم باشم.
هوش مصنوعی: غمزهی تو به اندازهای شیرین و جذاب است که هیچ کس در این دنیا، حتی آنهایی که بیگناهاند، به اندازهی من برای رسیدن به تو انتظار و آرزو ندارد.
هوش مصنوعی: جنون من به حدی رسیده که هیچیک از عزیزانم حاضر نیستند به من نصیحتی کنند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بشاعری پدر خویش را نه فرزندم
اگر نه معتقد مجلس خداوندم
سپهر جاه علی افتخار دین که ز فخر
چو شیعه مذهب خود را بران علی بندم
همه مناقب او گویم و مدایح او
[...]
ز روزگار به یک نامهٔ تو خرسندم
که در دعا همه آن خواهم از خداوندم
شنیدهام که به خرسند کم گراید غم
غمم چراست که از تو به نامه خرسندم
ز هرچه باشد خرسند را بسنده بود
[...]
ایا رسیده ز فضل و هنر بدان رتبت
که تیر چرخ خطابت کند خداوندم
علوّ قدر ترا با فلک نهم همبر
پس آنگهی بنشینم که من خردمندم
فلک شدست غبار ستانة تو و لیک
[...]
شکست عهد مودت نگار دلبندم
برید مهر و وفا یار سست پیوندم
به خاک پای عزیزان که از محبت دوست
دل از محبت دنیا و آخرت کندم
تطاولی که تو کردی به دوستی با من
[...]
چو من ز دوست به داغ درونه خرسندم
نه دوستی بود، ار دل به همرهی بندم
اگر به تیغ ببرند بند بند مرا
تو ذکر وصل خودم کن که باز پیوندم
چو مو که برکنی و باز روید، آن غم تست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.