گنجور

 
صائب تبریزی

من که از داغ جنون ساغر سرشار کشم

خاک بر فرقم اگر منت دستار کشم

روی در دامن صحرای جنون می آرم

چند بنشینم و خط بر رخ دیوار کشم؟

مردمی مردمک چشم جهان بین من است

پرده دیده خود در قدم خار کشم

چشمم از نیش مکافات ز بس ترسیده است

زهره ام نیست که ناخن به رگ تار کشم

کاوش سینه ز صد کار برآورد مرا

دست خود بوسم اگر دست ازین کار کشم

از قماش سخنم صبح بناگوش ترست

با چنین جنس چرا ناز خریدار کشم؟

من که از خرقه ناموس برون آمده ام

چون سر دار چرا منت دستار کشم؟

به تغافل جگر خصم زبون می سوزم

نیستم برق که خنجر به رخ خار کشم

نیست در روی زمین گوشه امنی صائب

رخت ازین لجه پر خون به سردار کشم

 
 
 
اوحدی

عیب من نیست که: در عشق تو تیمار کشم

بار بر گردن من چون تو نهی بار کشم

بر سر خاک درت گر بودم راه شبی

سرمه‌وارش همه در دیدهٔ بیدار کشم

دلم آن نیست که من بعد به کاری آید

[...]

طبیب اصفهانی

بهتر آنست که پا از سر بازار کشم

تا بکی دردسر از بار خریدار کشم

رفته در پای دلم خاری و افغان که مرا

نیست آندست که از پای دل آن خار کشم

کرده ای بر ستمم عادت از آن می ترسم

[...]

صغیر اصفهانی

گر من از هر دو جهان دست بیکبار کشم

کافرم پای اگر از طلب یار کشم

بیکی غمزه تلافی شود از جانب یار

گر هزاران ستم از جانب اغیار کشم

من از آندم که شدم عاشق گل دامن عزم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه