هست پیوسته به دریای کرم گوهر ما
چه کند خشکی عالم به دماغ تر ما؟
علم لشکر ما از سر جان خاستن است
زهره کیست که گردد طرف لشکر ما؟
شمع یک مصرع برجسته ز مجموعه ماست
بال پروانه بود یک ورق از دفتر ما
دانه سوخته، از ابر نمی گردد سبز
چه خیال است که مسعود شود اختر ما؟
بس که در جستن آن سرو روان بال زدیم
نقش، چون گرد فرو ریخت ز بال و پر ما
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی و ارزشمندی معانی و علم در زندگی انسان اشاره دارد. شاعر به دریا و گنجینههای پر ارزشی که از دانش و خویشتنداری بدست آمده، اشاره میکند و به این نکته میپردازد که علم و دانش از جان آدمی برمیخیزد. او با استفاده از تصاویری چون شمع و پروانه، به زیباییهای کلام و مفهوم اشاره میکند. در نهایت، شعر به جستوجو و تلاش برای رسیدن به کمال و زیبایی میپردازد و بیان میکند که با وجود تلاشهای زیاد، برای رسیدن به آن اهداف، ممکن است شکستها و ناامیدیهایی نیز وجود داشته باشد.
هوش مصنوعی: ما همیشه در دریای وسعت و بخشندگی هستیم. حالا اگر دنیای خشک و بیروحی وجود داشته باشد، چه تأثیری بر روح و جان ما خواهد گذاشت؟
هوش مصنوعی: دانش و علم مانند نیرویی قدرتمند برای ماست که با تمام وجود به دست آمده است. چه کسی جرأت دارد که در برابر این قدرت قرار بگیرد؟
هوش مصنوعی: شمعی که در این شعر به آن اشاره شده، نماد روشنی و زیبایی است و نشاندهندهٔ ارزش و برجستگی یکی از ابیات در میان مجموعهٔ آثار شاعر است. همچنین، پروانه که به شمع نزدیک میشود، به عشق و شگفتی جان بخشی به هنر و ادبیات اشاره دارد. به طور کلی، این تصویر به ارتباط عمیق و خاص شاعر با شعر و هنر خود اشاره میکند.
هوش مصنوعی: دانهای که از حرارت سوخته باشد، هرگز از باران تغییر حالت نخواهد داد و سبز نخواهد شد. چه باوری وجود دارد که مسعود (شخصی خاص) بتواند ستارهی ما شود؟
هوش مصنوعی: ما آنقدر به دنبال آن سرو و قامت زیبا پرواز کردیم که نقشی که بر جا گذاشتیم، مانند گردی به زمین افتاد و از بین رفت.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
روز هر روزی، خورشید بیاید بر ما
خویشتن برفکند بر تن ما و سر ما
چون شب آید برود خورشید از محضر ما
ماهتاب آید و درخسبد در بستر ما
ما برفتیم و تو دانی و دل غم خور ما
بخت بد تا به کجا می برد آبشخور ما
از نثار مژه چون گوش تو در دُر گیرم
قدم هر که سلامی ز تو آرد برِ ما
به وداع آمده ام هان به دعا دست برآر
[...]
بی غمت شاد مباد این دل غم پرور ما
غمخور ای دل که بجز غم نبود در خور ما
دردمندیم و خبر می دهد از سوز درون
دهن خشک و لب تشنه و چشم تر ما
مفلسانیم که در دولت سودای غمت
[...]
ما برفتیم، تو دانی و دل غمخور ما
بخت بد تا به کجا می برد آبشخور ما
از نثار مژه چون زلف تو در زر گیرم
قاصدی کز تو سلامی برساند بر ما
به دعا آمدهام هم به دعا دست بر آر
[...]
ای سهی قامت گلبوی صنوبر بر ما
سایهٔ سرو قدت دور مباد از سر ما
هیچ نقاش چو رخسار تو صورت ننگاشت
آفرین بر قلم صنعت صورتگر ما
روی تو اختر سعد است و مرا از طالع
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.