گنجور

 
صائب تبریزی

تا به کی در ته زنگار بود خنجر ما؟

چند باشد چو زره زیر قبا جوهر ما؟

لاله با دامن صحرای قیامت چه کند؟

فارغ از داغ بود سینه غم پرور ما

نیست امروز به جمعیت ما سوخته ای

بال پروانه بود یک ورق از دفتر ما

گریه بر حال کسان بیشتر از خود داریم

بر مراد دگران سیر کند اختر ما

می زند شورش ما هر دو جهان را بر هم

نشود کوه غم یار اگر لنگر ما

جگر سوخته ماست نهانخانه عشق

آتش طور بود در ته خاکستر ما

دشمن از صحبت ما کامروا می خیزد

نیست چون شمع درین انجمن از ما سر ما

آرزو در دل غم دیده ما آه شود

رگ خامی برد از عود برون مجمر ما

از پریخانه چین باج ستاند فانوس

ریخت تا در قدم شمع تو بال و پر ما

گریه شادی ما تلخ نگردد صائب

آسمان شیشه خود گر شکند بر سر ما

 
 
 
غزل شمارهٔ ۵۵۹ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
منوچهری

روز هر روزی، خورشید بیاید بر ما

خویشتن برفکند بر تن ما و سر ما

چون شب آید برود خورشید از محضر ما

ماهتاب آید و درخسبد در بستر ما

حکیم نزاری

ما برفتیم و تو دانی و دل غم خور ما

بخت بد تا به کجا می برد آبشخور ما

از نثار مژه چون گوش تو در دُر گیرم

قدم هر که سلامی ز تو آرد برِ ما

به وداع آمده ام هان به دعا دست برآر

[...]

کمال خجندی

بی غمت شاد مباد این دل غم پرور ما

غمخور ای دل که بجز غم نبود در خور ما

دردمندیم و خبر می دهد از سوز درون

دهن خشک و لب تشنه و چشم تر ما

مفلسانیم که در دولت سودای غمت

[...]

حافظ

ما برفتیم، تو دانی و دل غمخور ما

بخت بد تا به کجا می برد آبشخور ما

از نثار مژه چون زلف تو در زر گیرم

قاصدی کز تو سلامی برساند بر ما

به دعا آمده‌ام هم به دعا دست بر آر

[...]

ابن حسام خوسفی

ای سهی قامت گلبوی صنوبر بر ما

سایهٔ سرو قدت دور مباد از سر ما

هیچ نقاش چو رخسار تو صورت ننگاشت

آفرین بر قلم صنعت صورتگر ما

روی تو اختر سعد است و مرا از طالع

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه